فاجعهی بزرگ 3

طبری گوید: عمر سعد نزدیک حسین (ع) آمد. زینب (ع) به او گفت: ای پسر سعد! آیا ابو عبدالله را میکشند و تو به او نگاه میکنی؟ گوید: گویا اشکهای عمر سعد را میبینم که بر صورت و محاسنش جاری است. آنگاه عمر سعد روی خود را از زینب برگرداند.. زمانی طولانی از روز گذشت […]
فاجعهی بزرگ 2

محمّد بن سعد گوید: مدّتی دراز از روز درنگ کردم و مردم نسبت به او وقتگذرانی میکردند و خوش نداشتند که علیه او اقدام کنند. شمر بن ذی الجوشن بر آنان فریاد کشید: مادرتان به عزایتان بنشیند! منتظر چه هستید؟ کار او را بسازید. نخستین کسی که سراغ آن حضرت رفت زرعة بن شریک تمیمی […]