اهل بیت علیه السلام در شام 1

خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت میکند: سهل به سعد گفت: به سوی بیت المقدس بیرون شدم. به شام رسیدم، به شهری پر آب و سر سبز و چراغانی شده با پردهها و مردمی خوشحال و خندان و زنانی که مشغول ساز و آواز بودند. پیش خود گفتم: شاید شامیان عیدی دارند […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 6

خوارزمی گوید: چون سر امام حسین (ع) را به طرف شام میبردند، شب شد. مأموران نزد یک یهودی فرود آمدند. خوردند و مست شدند و گفتند: سر حسین (ع) پیش ماست. گفت: نشانم دهید. نشانش دادند؛ در صندوقچهای بود که نور از آن به طرف آسمان میتابید. یهودی تعجّب کرد و سر را به امانت […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 4

خوارزمی گوید: ابن زیاد، زحر بن قیس را فراخواند و سر امام حسین (ع) و سرهای برادران و خاندان و پیروانش را به او سپرد. علیّ بن الحسین (ع) و عمّهها و خواهرانش و همهی زنان را هم همراه او نزد یزید فرستاد. آنان اهل بیت (ع) را بر محملهایی بیپرده و سایهبان، شهر به […]
ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 7

خوارزمی گوید: اسرا را پیش ابن زیاد آوردند. زینب کبری (ع) نگاهی به وی انداخت و کناری نشست. ابن زیاد گفت: کیست آن که نشست؟ پاسخش را نداد. دوباره پرسید. جواب نداد. یکی از حاضران گفت: او زینب دختر علیّ بن ابیطالب است. ابن زیاد گفت: خدا را شکر که شما را رسوا ساخت و […]
خطابهی حضرت زینب سلام الله علیها 2

خوارزمی گوید: بشیر بن حذیم اسدی گوید:آن روز به زینب دختر علی نگریستم. هرگز زنی با شرم را همچون او سخنور ندیدهام. گویا از زبان امیر المؤمنین علی (ع) سخن میگفت. به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید! نفسها برید و زنگ شترها آرام شد. آنگاه گفت: حمد از آن خداست. درود بر پدرم محمّد […]
کوچیدن اهل بیت امام حسین علیه السلام 1

خوارزمی گوید: عمر سعد آن روز را تا فردا ماند، کشتههای خود را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن کرد و حسین و خاندان و یارانش را رها کرد. قال الخوارزمیّ: و أقام عمر بن سعد یومه ذلک إلی الغد فجمع قتلاه فصلّی علیهم و دفنهم و ترک الحسین و […]
فرستادن سر امام حسین علیه السلام و اصحاب نزد ابن زیاد 3

خوارزمی گوید: چون خولی سر مطهّر را پیش ابن زیاد آورد (بشیر بن مالک عهدهدار آوردنش بود) پیش او گذاشت و با اشعاری چنین گفت: رکابم را پر از سیم و زر کن، منم که پادشاه با شوکتی را کشتم؛ کسی را کشتم که بهترین پدر و مادر و برترین نسب را داشت. ابن زیاد […]
غارت و آتش زدن خیمه ها 1

خوارزمی گوید: دشمنان آمدند و خیمهگاه را محاصره کردند. شمر هم با آنان بود. گفت: وارد شوید و لباسهایشان را غارت کنید. آن گروه وارد شده و هر چه در خیمه بود برداشتند. حتّی گوشواره از گوش امّ کلثوم خواهر امام حسین (ع) هم درآوردند و گوش او را زخمی کردند. بر سر لباسهایی که […]
غارت جامه های امام حسین علیه السلام 4

خوارزمی گوید: کندی آمد و شب کلاه را که از جنس خز بود برداشت و چون آن را نزد همسرش امّ عبدالله برد تا خونش را بشوید، زنش گفت: آیا جامهی پسر دختر پیامبر را غارت میکنی و به خانهام میآوری؟ برو بیرون! خدا قبرت را پر از آتش کند! گویند: دستانش خشک شد و […]
قاتل تبهکار 4

خوارزمی گوید: در آن حال سنان بر او حمله کرد و نیزهای زد و او را به خاک افکند و به خولی گفت: سرش را جدا کن. او نتوانست و دستانش لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شکسته باد! نصر بن خرشه یا شمر (که پیسی داشت) فرود آمد و با پایش بر […]
هجوم بر امام حسین علیه السلام 2

خوارزمی گوید: سپس شمر فریاد زد: دربارهی او منتظر چه هستید؟ تیرها، نیزهها و شمشیرها از هر سو آن حضرت را در میان گرفت. مردی به نام زرعة بن شریک، ضربت سختی بر حضرت زد. سنان بن انس هم تیری بر گلوی حضرت زد. صالح بن وهب نیر با نیزه، ضربت محکمی بر تهیگاه امام […]
هجوم بر امام حسین علیه السلام 1

خوارزمی گوید: سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جای خود ایستاد. هر یک از مردم که به طرف او میآمد (و او را در آن حال میدید) برمیگشت و خوش نداشت که دستش به خون او آغشته شود تا آنکه مردی از طایفهی کنده به نام مالک بن نسر آمد و با […]
حمله ی دوم 2

خوارزمی گوید: سپس به نبرد پرداخت تا آنکه هفتاد دو زخم بر پیکرش نشست. ایستاد تا بیاساید، در حالی که از پیکار، ناتوان شده بود. در حالی که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی او خورد و خونها از پیشانیاش جاری گشت. جامه برگرفت تا خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبهی […]
هجوم به خیمههای امام حسین علیه السلام

خوارزمی گوید: میان او و خیمهگاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد کشید: وای بر شما! ای پیروان آل ابیسفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید، پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید –آنگونه که میپندارید- به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه میگویی؟ فرمود: میگویم […]