دست خالی نمی‌آمد

یکی از خصوصیات حمید این بود که هیچ وقت دست خالی به خانه نمی‌آمد، حتی در سخت‌ترین شرایط جنگی یا در بدترین شرایط مالی، لازم می‌شد، از دوستانش قرض می‌کرد و انگشتری، گلیمی و لباسی برای من و معصومه و مادرم می‌گرفت و می‌آورد. مادرم می‌گفت: «حمید جان، چرا زحمت می‌کشی؟ سلامتی‌ات بهترین هدیه است.» […]

شلم شوتا هلم هوتا

یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم حمید نیست. صبح زود ساعت هفت رفته بود بیرون. عجیب این‌که لباس نظامی هم به تن کرده بود، خیلی شیک و اتو زده. می‌گفتند چهار نارنجک به کمرش وصل کرده و یک کُلت کمری و یک اسلحه‌ی ژ 3 تاشو هم با خود برده است. به هیچ کس هم […]

کار تمام شد

یک شب قرار شد گروهی از برادران به محلی حمله کنند که افراد کومله و دموکرات در آن‌جا بودند و اسلحه وارد می‌کردند. درّه‌ای بود که دو طرفش کوه بود. وسط درّه رودخانه‌ای خشک بود که بسترش محل رفت و آمد ضد انقلاب بود. ما قبلاً آن‌جا را شناسایی کرده بودیم. در دو طرف رودخانه […]

فقط از حمید برمی‌آید

یکی از اولین عملیات‌های حمید در کردستان، آزادی مقر رادیو و تلویزیون و پاکسازی آن از اعضای حزب بود. بهداری به فاصله‌ی کمی از مقر رادیو تلویزیون واقع شده بود و اشرار از آن ساختمان به سمت بهداری تیراندازی می‌کردند، به صورتی که هر فعالیتی غیرممکن شده بود. دو مجروح داشتیم که به شدت صدمه […]

ترس در وجود او نبود

عراق به نوار مرزی و خیلی از مناطق کردستان نفوذ کرده بود. چون هسته‌ی مرکزی حزب دموکرات هم آن‌جا بود که پایگاه نظامی سیاسی قوی‌ای داشت. ممکن بود عراق آن‌جا نیرو پیاده کرده، به ارومیه حمله کند. اگر ارومیه سقوط می‌کرد، تبریز و سایر شهرها در خطر می‌افتادند. بنابراین مأموریت ما حفظ آن‌جا بود. چند […]