بازی و خندهی شب آخر

آخرین باری که حمید به مرخصی آمد، حالت عجیبی داشت. بیشتر از همیشه به ما میرسید و مدام سفارش میکرد که با بچّهها چطور رفتار کنم، چطور بزرگشان کنم. تنها ناراحتیاش این بود که خانه نداریم. چند سال قبل حمید خانهی پدریاش را به نام برادر کوچکش هوشنگ کرد و ما در همان خانه نشسته […]