علت تنها ماندن حضرت مسلم علیه السلام در کوفه

می‌گویند که در بازار کوفه فارسی حرف می‌زدند برای همین بود! عرب‌ها کار نمی‌‌کردند. چرا کار نمی‌کردند؟ چون بی‌حساب پول می‌آمد. نمی‌فهمیدند پول چه چیزی را گرفتند. این کار را خلیفه کرده بود برای این‌که بین عرب و عجم فاصله‌ی طبقاتی ایجاد کند. همیشه این دو گروه در سر هم بزنند. بین خود عرب‌ها هم […]

سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش!

سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش! که میزبانِ شهادت، نمود مهمانش   برای آمدنش انتظار داشت، حسین که دیده بود وِرا در شمار یارانش   اگرچه بست به روی حسین، اول، راه ولی به لحظه‌ی آخر، گرفت دامانش   شکست اگرچه دل زینب، آخر از دستش گرفت خطّ رضایت، به دادن جانش   […]

حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند

حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند یا از کنار خیمه‌ی زینب گذر کند   دیروز ره به چشمه‌ی خورشید بسته بود امشب چگونه روی به سوی قمر کند؟   آغاز روشنایی آیینه، حیرت است زآن پس که از تبارِ سیاهی، حذر کند   در غیبت سپیده، سحر هم سترون است کو پرتوی که […]

این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان

این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان می‌بَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان   سرشان  گشته جدا از تن و پیدایت هنوز جای گل بوسه‌ی مسلم، به رخ انورشان   داغ بابا به جگر، گوشه‌ی زندان، یک سال خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان   باور شمع هم، این قصه‌ی جان‌سوز […]

سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است!

سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است! به جلوه، منزلتِ آن پدر از این پسر است   در آسمان بنی‌هاشم، او ستاره‌ی عشق ز دودمان عقیل و در آن صدف، گهر است   محمد است به نام و مُسلّم است به فضل نه مسلم است و به ایثار، مسلمِ دگر است   چو دید، […]

دو گل از بوستان مصطفی خوابیده‌اند، اینجا

دو گل از بوستان مصطفی خوابیده‌اند، این جا دو طفل نازنین، خواب پریشان دیده‌اند، این جا   دو گلبرگ تَر، از گل‌های حُسن یوسف زهرا دو غنچه از گلستان وفا را چیده‌اند، این جا   دو ریحان بهشتی‌بو، دو زیبایی هلال ابرو دو قرص ماه، از آل علی تابیده‌اند، این جا   اگر شد دیده‌ها […]

شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم

شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم   به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم برای آمدنت، استخاره می‌کردم   نماز عاشقی من، شکسته شد امّا سلام بر تو ز «دارالاماره» می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران بی‌احساس گذر نمودم و دل، پُر شراره می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران […]

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام جانب مکه پر زند، جان به لب رسیده‌ام   حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام   دیده به شعله دوختم، لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم، عشق تو را خریده‌ام   تن به قضا سپرده‌ام، […]

سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل

 سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان، به مسلم بن عقیل!   به آن نیابت عظمای «سیدالشّهدا»! به آن جلالِ خدایی، به آن جمالِ جمیل!   شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل   زهی مقام! که فرش حریم حُرمت تو شکنج طرّه‌ی حور است و […]

گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید

 گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید بر کشته‌ی من، جانِ دگر بار بیارید   آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بهر دل بیمار، پرستار بیارید   با آن که گل باغ وفا، بوی نکردید بر من خبر از آن گل بی‌خار بیارید   ز آن فوج سپاهی که مرا بود به همراه […]

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود شمشیر را به شیوه‌ی مولا گرفته بود تنها میان مردم بیعت‌فروش شهر انبوه کینه، دور و برش را گرفته بود دل واپسِ غریبی امروز خود نبود امّا دلش به خاطر فردا گرفته بود دیدی که از ارادت دیرینه‌ی حسین یک کوفه زخم، در بدنش جا گرفته بود با سنگ، […]

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

دل من بر سر این دار، صفایی دارد وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد   خانه‌ی پیرزنی، خلوت زاویه‌ی من هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد   شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد   پیکرم تا به […]