ورود اهل بیت به کربلا 2

علّامه مجلسی گوید: فرستاده‌ی یزید، پا به پای اهل بیت و جلو آن‌ها می‌رفت. هر گاه فرود می‌آمدند، او و همراهانش فاصله می‌گرفتند و مثل نگهبانان در اطراف پراکنده می‌شدند. هر گاه یکی از افراد کاروان می‌خواست وضو بگیرد، فرود می‌آمد، نیازهایشان را برمی‌آورد و ملاطفت می‌کرد تا به مدینه رسیدند. حارث بن کعب: فاطمه‌ […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 6

 ابن نما گوید: سکینه در دمشق، در خواب دید که گویا پنج ناقه از نور می‌آید، بر هر یک از آن‌ها پیرمردی سوار است، فرشتگان آنان را در برگرفته‌اند و همراهشان غلام نوجوانی است. ناقه‌ها که رفتند، آن غلام پیش آمد و نزدیک من شد و گفت: ای سکینه! جدّت سلامت می‌رساند. گفتم: سلام بر […]

اهل بیت علیه السلام در شام 18

 ابن اعثم گوید: سر را آورده جلوی یزید گذاشتند، در تشتی زرین. یزید به آن نگریست و تفاخر می‌کرد. آن‌گاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: این بود که بر من فخر می‌فروخت و می‌گفت پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادرش و جدّم بهتر از جد اوست و خودم […]

اهل بیت علیه السلام در شام 10

طبرانی با سند خود از لیث چنین نقل می‌کند: حسین بن علی (ع) زیر بار اسارت نرفت؛ با او جنگیدند و او و دو فرزند و یارانی را یک‌جا کشتند؛ در سرزمینی که «تف» نامیده می‌شد. علیّ بن حسین (ع) و سکینه و فاطمه دختران حسین را نزد ابن زیاد بردند. علی آن روز جوانی […]

اهل بیت علیه السلام در شام 9

 ابن عبد ربّه گوید: ریّاشی با سند خویش از محمّد بن حسین بن علی (ع) نقل می‌کند: پس از کشته شدن حسین (ع)، ما را که دوازده نوجوان بودیم، نزد یزید بن معاویه بردند. علیّ بن حسین (ع) آن روز بزرگترین ما بود. ما را بر یزید وارد کردند، در حالی که دست ما با […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 8

 ابن شهر آشوب از کتاب خصائص چنین نقل می‌کند: چون سر امام حسین (ع) را آوردند و بر منزلگاهی به نام قنسرین فرود آمدند، نگاه راهبی از صومعه‌اش بر آن سر افتاد. دید نوری از دهان مبارکش به آسمان می‌رود. ده هزار درهم داد و سر را گرفته به صومعه برد. صدایی شنید بی‌آنکه کسی […]

اهل بیت علیه السلام در کوفه 2

علّامه مجلسی گوید: در برخی کتاب‌های معتبر دیدم که از مسلم جصاص (گچکار) روایت شده است: ابن زیاد مرا برای تعمیر دار الاماره در کوفه خواسته بود. مشغول گچکاری درها بودم که سر و صداهایی از اطراف کوفه شنیدم. به خادمی که با ما کار می‌کرد، گفتم: چرا کوفه پر سر و صداست؟ گفت: هم […]

شنیده شدن ندای امام حسین علیه السلام 2

حسین بن احمد بن مغیره با سند خویش نقل می‌کند که: امام سجّاد (ع) به زائده فرمود: ای زائده! شنیده‌ام که گاهی قبر ابا عبدالله الحسین را زیارت می‌کنی. گفتم: همین‌طور است. فرمود: چرا چنین می‌کنی؟ با آن‌که تو نزد خلیفه موقعیت والا داری که کسی را با محبّت ما و اعتراف به فضایل ما […]

اسیران اهل بیت علیه السلام 3

سیّد بن طاووس گوید: اسرا آنان را قسم دادند که ایشان را از کنار قتله‌گاه امام حسین ببرند. چون چشم زنان به کشته‌ها افتاد، شیون کردند و به چهره‌ی خود زدند. گوید: هرگز فراموش نمی‌کنیم زینب دختر علی را که بر حسین (ع) می‌گریست و با صدایی غم‌آلود و دل پر اندوه می‌گفت: وا محمّداه! […]

اسیران اهل بیت علیه السلام 1

ابن سعد گوید: از اهل بیت امام حسین که با او بودند، تنها پنج نفر جان سالم به در بردند: علیّ بن الحسین (که پدر بقیه‌ی فرزندان امام حسین تا امروز است و بیمار بود و همراه بانوان)، حسن بن حسن بن علی (که نسل او ادامه یافت)، عمر بن حسن بن علی (نسل او […]

غارت و آتش زدن خیمه ها 7

سیّد بن طاووس از قول راوی نقل می‌کند: دختری از طرف خیمه‌گاه امام حسین (ع) آمد. مردی به او گفت: دختر! سرورت کشته شد! آن دختر گوید: شیون‌کنان پیش زنان رفتم. آنان هم رو در روی من ایستاده به فغان پرداختند. راوی گوید: آن گروه در غارت خیمه‌های خاندان رسالت به مسابقه پرداختند، حتّی جامه‌ها […]

غارت و آتش زدن خیمه ها 6

ابن جوزی گوید: یکی از آنان جامه‌ی فاطمه دختر امام حسین (ع) را برداشت. دیگری زیورهایش را و زنان و دختران را لخت کردند.     قال ابن الجوزیّ: و أخذ ملحفة فاطمة بنت الحسين (ع) واحد و أخذ حليّها آخر و عروا نساءه و بناته من ثيابهنّ.[1] [1]– تذکرة الخواص: 228.

غارت و آتش زدن خیمه ها 5

شیخ  صدوق با سند خود از فاطمه دختر امام حسین (ع) روایت می‌کند: غانمه وارد خیمه‌ی ما شد. من دختر کوچکی بودم که دو خلخال طلایی در پاهایم بود. او می‌کوشید آن‌ها را از پایم درآورد و در همان حال می‌گریست. گفتم: چرا گریه می‌کنی ای دشمن خدا!؟ گفت: چرا گریه نکنم، در حالی که […]

غارت و آتش زدن خیمه ها 4

محمّد بن سعد گوید: مردی از اهل عراق، با حالت گریه زینت‌های دختر امام حسین، فاطمه را می‌گرفت. وی گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: دختر پیامبر را غارت می‌کنم، گریه نکنم؟ گفت: پس واگذار. گفت: می‌ترسم دیگری آن را بردارد.     قال محمّد بن سعد: و أخذ رجل من أهل العراق حُلیّ فاطمة بنت […]