شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 5

سیّد بن طاووس گوید: نزد پدر برگشت و گفت: پدر جان! تشنگی مرا کشت و سنگینی زره بیتابم کرد. آیا آبی هست؟ امام گریست و فرمود: «پسر جان! از کجا آب بیاورم؟ اندکی دیگر بجنگ. به زودی جدّت رسول خدا (ص) را ملاقات میکنی و از جام سرشار او سیراب میشوی که دیگر پس از […]
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 2

سیّد بن طاووس گوید: کسی جز دودمان حسین (ع) با او نمانده بود. علی اکبر (ع) که از زیباترین مردم بود بیرون آمد و از پدرش اذن میدان گرفت. آن حضرت هم اجازه داد. آنگاه به او نگریست، نگاه کسی که از او ناامید شده است. چشمانش را فرو افکند و گریست و فرمود: «خدایا […]
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 4

خوارزمی میگوید: آنگاه علی اکبر (ع) حمله کرد، در حالی که اینگونه رجز میخواند: من علیّ بن الحسینم. به کعبه سوگند! ما به پیامبر سزاوارتریم. به خدا پسر حرامزاده بر ما حکومت نخواهد کرد. آنقدر با نیزه با شما میجنگم تا خم شود، با شمشیر با شما میستیزم تا بشکند، ستیز جوانی هاشمی و علوی. […]
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 3

خوارزمی میگوید: علی اکبر که مادرش لیلی دختر ابی مروهی ثقفی بود، به میدان رفت. آن هنگام هجده ساله بود. چون حسین (ع) او را دید، چهره به آسمان گرفت و گفت: خدایا شاهد باش! جوانی به سوی این قوم میرود که در خلقت و اخلاق و گفتار شبیهترین مردم به پیامبر توست و هرگاه […]
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 1

ابن سعد گوید: مردی از شامیان علیّ بن حسین اکبر (ع) را –که مادرش آمنه دختر ابی مروهی ثقفی و مادر او دختر ابو سفیان بود- فراخواند و گفت: تو با خلیفه خویشاوندی داری. اگر میخواهی، برایت امان نامه بگیریم و هر جا که دوست داشتی برو. گفت: به خدا قسم خویشاوندی رسول خدا (ص) […]
گفتگوی امام حسین علیه السلام با کوفیان 2

سیّد بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای نالههایشان بلند شد. امام، برادرش عبّاس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریۀ آنان بسیار خواهد بود. و زاد سیّد […]
مشک برداشت که سیراب کند، دریا را

مشک برداشت که سیراب کند، دریا را رفت تا تشنگیاش آب کند، دریا را آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب ماه میخواست که مهتاب کند، دریا را تشنه میخواست ببیند لب او را دریا پس ننوشید که سیراب کند، دریا را کوفه شد، علقمه؛ «شقّالقمر»ی دیگر دید ماه افتاد که محراب کند، […]
شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او

شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او دردا! که بریدند لبتشنه، سر او داغ پسر لاله عذارش، علیاکبر داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او صد آه از آن لحظه که افتاد به میدان بر پیکر صدپارهی اکبر، نظر او بنْشست وبه زانو بنهادش سر و از غم گردید روان، سیل سرشک از […]
رفتي و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

رفتي و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم اي روشناي دل من! تاريك شد ديدگانم گفتم كه در سايه سار، قد رسايش نشينم افسوس! افتاد بر خاك، آن سرو و آن سايبانم گم گشت ره پيش چشمم، آوخ !كزاين درد جان كاه مي سوزم و هر دم آيد، دود دل از استخوانم […]
ای مـرتضی خصایل و احمد شمایلم

ای مـرتـضـی خـصـایل و احمد شمایـلـم ! وی پیش دیــده چیــده شده! میوه ی دلــم! بگشای دیده و به دلم ، راه غـــم بـــبـــند برق نگاه نیست ولی سوخـــــت حاصلـم دیگر پس ازتو، خیر نبــاشد به زنــــدگی ای عمر من! به مرگم از این داغ، مایلم […]
میزند نیشِ سکوتت به دل من، پسرم!

میزند نیشِ سکوتت به دل من، پسرم! لبگشا، کشت مرا خندهی دشمن، پسرم! چشم خود وا کن و یک بار دگر حرف بزن از لب تشنه و سنگینی آهن، پسرم! بیتو از دیدهی من، قوّهی بینایی رفت در عوض دیدهی دشمن شده روشن، پسرم! داغ مرگ پسرش را به دلش بگْذارند آن که بگْذاشته داغت […]
غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم خیز و کن یاریام، ای چشم و چراغم! پسرم! تا نوای تو شنیدم ز رُخم رنگ پرید خبر داغِ تو کرد از دو جهان بیخبرم چشم خود وا کن، اگر لب به سخن وا نکنی مکن از موی پریشان خود، آشفتهترم بس که غم هست […]
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی به خاک فتادم، گهی ز جای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است، من چه کشیدم دو چشم خود بگْشا […]
به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیرالبشر» کردم

به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیرالبشر» کردم نظر بر قامت دلجوی تو، زیبا پسر کردم تسلّابخش دل بودی و بگْرفتندت از دستم ز عمرم سیر گشتم تا که بر جسمت، گذر کردم برای آن که شاید پیکرت را زنده دریابم ز هرسو بسته شد راهم، تلاش بیشتر کردم نمیشد چون به تنهایی، […]