شهید عشق که بگذشته از سر بدنش

شهید عشق که بگذشته از سر بدنش عدوی تنگ نظر جامه میبرد ز تنش تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان چه حاجت است؟ دگر، ای فلک! به پیرهنش سری که پیشکش راه دوست گشته، چه باک؟ که دشمنش بزند چوب، بر لب و دهنش شهی که ملک سلیمان […]