وظیفه

خیلی می‌رفت قم، زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) و جمکران. -‌ »این همه وسیله در اختیار شماست، چرا با اتوبوس می‌روید؟» -‌ «‌این‌ها مال بیت المال است!» -‌ »آخر مسئولیت شما مهم است؛ وقتتان عزیز است؛ این همه زحمت می‌کشید.» -‌ »اولاً: وظیفه‌ی ماست. ثانیاً: «مسئول‌ها» پیش خدا مسئول‌ترند.»[1] تقوای مالی، شهید حسن صوفی، […]

باید یکی ظرف‌ها را بشوید!

در سالن اجتماعات دانشکده‌ی مهندسی، یادواره‌ی شهدای انقلاب و جنگ، جای سوزن انداختن نبود. همه‌ی مسئولین آمده بودند. چشم چرخاندم دیدم نیست! هر چه التماس کردم که: -‌ «بابا! ناسلامتی تو میزبانی، باید آن‌جا باشی و کارها را هماهنگ کنی.» گفت: «نه! الحمدلله همه چیز رو به راه است. تازه این‌جا به من بیشتر نیازه، […]

کیف مدرسه

دوره‌ی ما، دبیرستانی‌ها صبح و بعد از ظهر بودند. هر روز پیاده می‌آمد، پیاده هم برمی‌گشت، مثل خیلی‌ها. از دور که می‌آمد، تابلو بود. راه رفتنش، کت و شلوار سُرمه‌ای و کلاه سبزش. دیدنی‌تر، کیف مدرسه‌اش بود؛ کیسه‌ی پلاستیک. فکر می‌کنم کتاب‌هایش تمیزترین و زیباترین کتاب‌ها بود تو ببین همکلاسی‌هاش. رسم خوبان 18 – چون […]

 فیض حضور

مدّت حضور بسیجی‌ها را در جبهه کم کرد. سه ماه، شد چهل و پنج  روز. بعضی‌ها مخالف بودند. می‌گفت: «این جوری، اونهایی هم که کار و گرفتاری دارند، از فیض حضور جا نمی‌مانند.» آمار گرفتیم، بررسی کردیم، تعداد بسیجی‌ها دو برابر شده بود. رسم خوبان 11- بینش و شگردها، ص 13./ هم کیش موج، ص […]