چون صبا دید به صحرا، بدن بی کفنش

چون صبا دید به صحرا، بدن بی کفنش خاك می ریخت به جاي کفنش بر بدنش چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد حمدِ یزدان به لبش بود و شَفاعت سخنش آخرین بار که شه، جانب میدان میرفت خواهرش داد به او، کهنه ترین پیرهنش من چه گویم؟ چه شد […]