آرامگاه ابدی

نزدیک به 2 ماه در منزل ما بود. گاهی شب‌ها می‌رفت بیرون. می‌گفتم: کجا می‌روی؟ می‌گفت: با دوستانم می‌رویم جای خودمان را مهیا کنیم. با شهدا صحبت کنیم. دوستانش تعریف می‌کردند که همیشه می‌آمد به مکان مزار فعلی‌اش. تا حدود 4 بعد از نیمه شب در مزار شهدا بود. وقتی که قبرهای قطعه 4 را […]

دوست دارم تکه تکه شوم!

با دوستان نشسته بودیم و صحبت بر سر این موضوع بود که: دوست دارید چطور شهید شوید؟ هر کسی چیزی می‌گفت. حجت گفت: من نمی‌خواهم خُرده ترکش بخورم یا با یک تیر، کارم تمام شود؟ دوست دارم در مواجهه با تیر مستقیم تانک شهید شوم یا این‌که پیکرم تکه تکه شود. حجت در نهایت به خواست […]

دیدن مظاهر فساد

من از سال 48 حجت را می‌شناختم. ما به عنوان مستأجر در منزل پدری‌اش زندگی می‌کردیم و مدّت‌های زیادی صبح‌ها با چهره‌ی خندان و بشّاش او دیداری دوستانه داشتم. البته بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی و اعزام حجت‌الله به جبهه، رابطه‌ی ما با هم کمتر شد، تا قبل از آغاز عملیات […]