قبری به اندازه‌ی بدن بی‌سر!

در زاویه‌ی مسجد، خاک‌های نمناکی بود که رد خاک‌ها نشان می‌داد از داخل کتابخانه باشد. گفتم: «حتماً می‌خواهند به کتابخانه سر و سامانی بدهند. نمی‌دانم؟» نمی‌خواستم داخل شوم، ولی انگار حس غریبی مرا به داخل هُل داد. صدای نبض زمین با صدای کلنگی یکنواخت شده بود. گودالی حفر شده بود به اندازه‌ی یک انسان که […]