سهمیه

در یک از مأموریتهایی که از اهواز عازم تهران بود، رانندهاش مقداری کنسرو و کمپوت و میوه عقب ماشین گذاشته بود. وقتی چشمش به وسایل عقب ماشین افتاد، پرسید: «اینها چیه؟» راننده گفت: «خب ما دو سه روز بناست در مأموریت باشیم، اینها را مصرف میکنیم.» به راننده گفت: «برگرد. یکی از اینها سهمیهی من، […]
دست رنج

در راه حمید باکری چشمش به چند جفت پوتین و شلوار خورد، ماشین را نگه داشت. وسایل را جمع کرد و درون ماشین گذاشت. و گفت: «این وسایل که حاصل دست رنج پابرهنگان و فقراست، بایستی حفظ شوند.»[1] تقوای مالی، شهید حمید باکری، ص 50. [1]. گمشدگان مجنون، صص 71 و 74.
وظیفه

خیلی میرفت قم، زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) و جمکران. - »این همه وسیله در اختیار شماست، چرا با اتوبوس میروید؟» - «اینها مال بیت المال است!» - »آخر مسئولیت شما مهم است؛ وقتتان عزیز است؛ این همه زحمت میکشید.» - »اولاً: وظیفهی ماست. ثانیاً: «مسئولها» پیش خدا مسئولترند.»[1] تقوای مالی، شهید حسن صوفی، […]
استفادهی شخصی ممنوع!

در یکی از روزهای گرم تابستان 1364، مأموریت داشتم که به روستای «قره بلاغ» بروم. به دو راهی «جلیان» که رسیدم، شهید جاویدی را دیدم که با همسرش در کنار جاده ایستاده و منتظر ماشین هستند. گرما بیداد میکرد و از شدّت گرما، خیس عرق شده بودند. توقف کردم و پس از سلام و احوالپرسی […]
شرمندهام

از بچّهها خداحافظی کردم و آمدم بیرون؛ هنوز چند قدمی از منزل دخترم (همسر شهید) دور نشده بودم که حاجی (دامادم) با موتور سپاه سر رسید. پرسید: «کجا؟» گفتم: «دارم میروم ده.» گفت: «حالا چرا به این زودی؟ چند روز پیش ما میماندید.» گفتم: «خودتان که وضع ما را بهتر میدانید. باید بروم ده، کار […]
سهم ماست

صبح یک روز زمستانی، آقای طاهری تماس گرفت و گفت: «فلانی! فوراً خودت را برسان سپاه که مأموریت داریم.» لباس پوشیدم و به سرعت خود را به سپاه رساندم. دیدم آقای طاهری، دو – سه قرص نان با سه عدد تخم مرغ گرفته و داخل پلاستیک میپیچد. بعد از سلام و احوال پرسی فهمیدم جهت […]
کنسرو ماهی به جای آش

یک شب توفیقی دست داد و حاجی آمد دیدن ما. بچّهها که از آمدن حاجی مطلع شده بودند، یکی یکی به چادر ما آمدند و به اصطلاح جمعمان جمع بود. بعد از اینکه بچّهها به چادرهایشان برگشتند، آمدیم سرِ وقت شام. آن شب، شام آش بود. با خودم فکر کردم بعد از مدّتها که حاجی […]
مرخصی تلفنی

بعد از گذشت 3-2 ماه که در منطقهی عملیّاتی بود و از خانواده به دور، اگر میخواست با آنان تماس تلفنی داشته باشد، از تلفن بیت المال بهره نمیگرفت، به عقب میآمد و با پول شخصی خود، تماس میگرفت و هنگام مرخصی با ماشینهای عبوری و اتوبوس به بهبهان میرفت. تقوای مالی، شهید حبیب الله […]
سهم خودش

ماشینهای اصلاح، ده تا بود. آن زمان این ماشینها حکم کیمیا را داشتند. از این جور چیزها هم زیاد برای تیپ میآمد. من چهار، پنج سال کنار دستش بودم. گاهی توی سختترین مأموریّتهای شناسایی همراهش میرفتم؛ امّا در تمام این مدّت برای دلخوشی هم که شده، نشد یک بار یکی از آن وسایل را برای […]
چرا این کار را کردی؟

یک روز که من تازه از خدمت وظیفه آمده بودم، برای احوالپرسی نزد شهید در محل کارش رفتم. ایشان در آن هنگام، در یک مغازهی قنّادی کار میکردند. خُب علی القاعده وقتی برادر بزرگتر به دیدار برادر کوچکتر میرود، مورد پذیرایی قرار میگیرد. مخصوصاً که محلّ ملاقات، یک مغازهی قنّادی باشد. پس از احوالپرسی و […]
تأثیر غذا در عملیّات

شهید «خرازی» برنامهی غذایی رزمندگان را به رغم اشتغال فراوانی که داشت، از لحاظ پاکی مورد بررسی قرار میداد و از لحاظ مسائل شرعی در تهیهی آن دقّت زیاد به خرج میداد و میگفت: «دقّت کنید غذایی را که به بچّهها میدهید پاک و مطهّر باشد. چون اگر کوچکترین شبههای در آن باشد، در طول […]
مستند معلم

فیلم منتشر نشده از فرمانده دلاور تیپ فاطمیون سردار شهید علیرضا توسلی

عقب نشینی در کار نیست!
