نیمه شب و دعای شهادت

ساعت 5/2 تا 5 صبح وقت نگهبانی من بود. هوا ابری و سرد بود و من با چراغ قوهای کم سو هر حرکتی را زیر نظر داشتم، بادی سرد صورت و گوشها و نوک بینیام را به شدت آزار میداد. برای اینکه خون در پاهایم منجمد نشود، در بین ردیفی از چادرهای گروهی که محل […]