ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 4

ابن عساکر با سند خویش از زید بن ارقم نقل میکند: پیش ابن زیاد ملعون بودم که سر حسین بن علی (ع) را آوردند و در تشتی مقابل او نهادند. او چوبی برداشت و بر لب و دندان حسین (ع) میزد؛ دندانی که به آن زیبایی ندیدهام؛ مثل در بود. بیاختیار صدایم به گریه بلند […]
ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 3

شیخ صدوق با سند خویش از دربان ابن زیاد چنین نقل میکند: چون سر امام حسین (ع) را آوردند، دستور داد در برابرش در تشتی طلایی گذاشتند. با چوبی که در دستش بود بر دندانهای آن حضرت میزد و میگفت: یا ابا عبدالله! زود پیر شدی! مردی از حاضران میگفت: من رسول خدا (ص) را دیده […]
ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 2

ابن عساکر با سند خویش از دربان ابن زیاد نقل میکند: چون سر امام حسین (ع) را آورده در برابرش نهادند، دیدم که از دیوارهای دار الاماره خون میچکید. قال ابن عساکر: و أنبأنا البغویّ، حدّثنی أحمد بن محمّد بن یحیی بن سعید، أنبأنا زید بن الحباب، حدّثنا –و قال أبو غالب: حدّثنی […]
ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 1

محمّد بن سعد با سند خویش از دربان ابن زیاد چنین روایت میکند: وقتی امام حسین (ع) کشته شد، همراه ابن زیاد وارد قصر شدم. در چهرهی او آتشی شعلهور شد (یا سخنی مثل این) و گفت: این چنین با آستین خود بر چهرهاش و گفت: این را به کسی مگو. قال محمّد […]
سر مطهّر امام حسین علیه السلام در کوفه 2

ابن شهر آشوب نیز به روایت از ابومخنف گوید: سر امام حسین (ع) را در کوفه، در بازار صرافان بر نیزه کرده بودند، از سر، صدایی آمد و سورهی کهف را تا آیهی «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» تلاوت کرد. این معجزه جز به ضلالت آنان نیفزود. در پی آنکه آنان سر را بر درختی آویختند، […]
سر مطهّر امام حسین علیه السلام در کوفه 1

ابن شهر آشوب از ابن عبّاس روایت میکند: امّ کلثوم به دربان ابن زیاد گفت: وای بر تو! این هزار درهم را بگیر و سر امام حسین (ع) را پیشاپیش ما قرار بده و ما را سوار بر شتران پشت مردم قرار بده تا مردم مشغول نگاه به سر امام حسین (ع) شوند و به […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در کوفه

طبرسی به نقل از حذیم بن شریک اسدی گوید: امام زین العابدین (ع) پیش مردم آمد و اشاره کرد که ساکت شوند. ساکت شدند. ایستاده بود که حمد و ثنای الهی را گفت و بر پیامبر خدا درود فرستاد. آنگاه فرمود: ای مردم! هر کس مرا میشناسد که شناخته است. هر کس نمیشناسد، من علیّ […]
خطابهی امّ کلثوم

سیّد بن طاووس گوید: آن روز، امّ کلثوم دختر علی (ع) از پشت پرده خطبه خواند و با صدایی بلند به گریه چنین گفت: ای اهل کوفه بدا به شما! چرا حسین (ع) را تنها گذاشتید و او را کشته، اموالش را به یغما بردید و خاندانش را به اسارت گرفتید؟ بدا بر شما! مرگتان […]
خطابهی حضرت فاطمهی صغری علیه السلام

طبرسی به سند خویش نقل میکند: پس از آنکه فاطمهی صغری از کربلا بازگردانده شد، خطبه خواند و گفت: خدا را سپاس به شمار ریگها و سنگریزهها و هم وزن عرش الهی تا زمین! او را میستایم و به او ایمان دارم و بر او توکّل میکنم و گواهی میدهم که جز خدای یکتا و […]
خطابهی حضرت زینب سلام الله علیها 3

طبرسی افزوده است: امام سجّاد (ع) فرمود: عمه جان! ساکت شو! بازماندگان را از گذشتگان عبرت است. خدا را شکر که تو دانای استاد ندیده و فهمیدهی مکتب نرفتهای. گریه و ناله، رفتگان را برنمیگرداند. و او ساکت شد. آنگاه امام فرود آمد و خیمه زد و زنان را فرود آورد و وارد خیمه شد. […]
خطابهی حضرت زینب سلام الله علیها 2

خوارزمی گوید: بشیر بن حذیم اسدی گوید:آن روز به زینب دختر علی نگریستم. هرگز زنی با شرم را همچون او سخنور ندیدهام. گویا از زبان امیر المؤمنین علی (ع) سخن میگفت. به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید! نفسها برید و زنگ شترها آرام شد. آنگاه گفت: حمد از آن خداست. درود بر پدرم محمّد […]
خطابهی حضرت زینب سلام الله علیها 1

طبرسی از حذیم بن شریک روایت میکند: چون امام سجّاد (ع) را همراه بانوان از کربلا آوردند و بیمار بود، زنان کوفه با گریبانهای چاک به گریه و شیون پرداختند. مردان هم با آنان میگریستند. زین العابدین (ع) با صدایی ضعیف و رنجور گفت: اینان بر ما گریه میکنند!؟ پس چه کسی ما را کشته […]
اهل بیت علیه السلام در کوفه 2

علّامه مجلسی گوید: در برخی کتابهای معتبر دیدم که از مسلم جصاص (گچکار) روایت شده است: ابن زیاد مرا برای تعمیر دار الاماره در کوفه خواسته بود. مشغول گچکاری درها بودم که سر و صداهایی از اطراف کوفه شنیدم. به خادمی که با ما کار میکرد، گفتم: چرا کوفه پر سر و صداست؟ گفت: هم […]
اهل بیت علیه السلام در کوفه 1

ابن نما گوید: مردم برای تماشای اسرای آل پیامبر جمع شدند. زنی از کوفیان از بالا خانه آنان را دید و پرسید: شما از کدام اسیرانید؟ گفتند: ما اسیران محمّد (ص) هستیم. وی پایین آمد و مقداری لباس و مقنعه جمعآوری کرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند. امام سجّاد (ع) نیز با […]