خود بیزارى

من هر چه مىكنم باز هم از خودم بيزارم و احساس مىكنم موجودى هستم كه به هيچ كس نفعى نمىرسانم و از وجود خودم خستهام و بىهدف زندگى مىكنم! با اينكه عشقم خداست ولى گاهى از او، از پدر و مادرم، از دوستان و اطرافيانم بيزار مىشوم و به تنهايى پناه مىبرم و گريه مىكنم. چه كنم كه دوست خوبى براى دوستانم، فرزند خوبى براى خانوادهام، و بنده خوبى براى خدايم باشم؟ من را راهنمايى كنيد؟