به آرزویش رسید

لحظه‌ی وداع می‌دانید که چقدر سخت است. مجید رستمی که آمد خداحافظی کند، دلم هرّی ریخت. نمی‌توانستم به چشمانش نگاه کنم. اشک در چشمان دوتایی‌مان لغزید. روی همدیگر را بوسیدیم. مجید با گروهش به راه افتاد. در همین حین «امیر برسان» هم رسید و یک راست آمد سراغ من. سلام داد و پرسید: «آقای مظاهری، […]