انديشه مهدويت و تمدن نوين اسلامي

اثرگذاري دين بر تمدن در دو ساحت قابل تصور است: ساحت خرد که به ظواهر تمدن مانند بناها، آثار علمي و آداب و رسوم مربوط است و ساحت کلان که به بنيان انديشه اي و روح حاکم بر تمدن مربوط مي گردد. ساحت نخست، با مروري بر منابع مربوط، به آساني قابل اثبات است و ساحت دوم در آثار نظريه پردازان تمدن، بيش و کم مورد توجه قرار گرفته است. در قلمرو اسلام نيز اثبات ساحت نخست به دليل بديهي بودن، از استدلال بي نياز است. براي اثبات ساحت دوم مي توان افزون بر تجربه تاريخي، به استدلال عقلي دست زد. اسلام، در دو مقياس فردي و اجتماعي، براي بالابردن ضريب اثربخشي آموزه هاي خود و به عنوان گامي براي تکميل اين آموزه ها؛ آن ها را به الگوهايي آرماني پيوند زده است. بر اين اساس، آموزه هاي مهدويت، مي تواند از طريق ترسيم آينده اي دست يافتني، در شکل دادن به روح حاکم بر تمدن جديد اسلامي نقش آفرين باشد. اين ترسيم از آينده را مي توان «چشم اندازي تجويزي» به شمار آورد که حلقه وصل مهدويت و تمدن جديد اسلامي است. نوشتار پيش رو، به واکاوي اين نکته پرداخته و در پايان براي بهره گيري از اين ظرفيت چند پيشنهاد ارائه داده است.
تعميق فوايد امام غايب در پرتو امام شناسي و غيبت شناسي

باورهاي اعتقادي، همواره صحنه نقادي و طرح شبهات بوده است. اعتقاد به امام غايب نيز از اين امر مستثنا نيست. يکي از شبهاتي که متوجه اين باور شده است، «انتفاي فوايد و لغويت امام غايب» است. ريشه شبهه مذکور حاصل دو برداشت اشتباه، يا ناقص از مفهوم غيبت، شئون و مناصب امام است. طراحان اين شبهه پنداشته اند غيبت يعني عزلت، اختفا و فقدان شخص و شخصيت امام و شئون امام (رهبري و حکومت سياسي و حضور اجتماعي). بنابراين، امام غايب، يعني حاکمي که هيچ حضور و نمودي ندارد!
در حالي که بر اساس منابع لغت عرب، قرآن و سنت، اصولا غيبت، به معناي اختفا و فقدان شخص از جامعه نيست. امام غايب موجود است؛ فعاليت دارد؛ با امت مرتبط است؛ ولي هر کسي به تشخيص او موفق نمي شود؛ درست مانند غيبت حضرت يوسف عليه السلام و حضرت خضر عليه السلام؛ نه غيبت حضرت عيسي عليه السلام. اين نوشتار تلاش مي کند با استناد به قرآن، سنت و منابع کلامي، پاسخي نسبتا جديد و يا دست کم با روش نو ارائه دهد که در پرتو آن، عمق بيش تري از فوايد امام غايب کشف مي شود.