ماجراى اصمعى و زن جوان

اصمعى(وزير هارون.) مى گويد: در بيابانى خيمه اى ديدم، با خود گفتم به آنجا بروم، رفتم و ديدم زن جوان و با جمالى در درون خيمه است، تا چشم آن زن به من افتاد، گفت: بفرماييد. داخل شدم و گفتم: تشنه ام آبى بده، ديدم رنگش تغيير كرد. با من حرف نزد و به من آب نداد ولى […]