سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست «شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت» به گریه گفت:مکن ترک ما، برای خدا «که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت» زُدود اشک ز چشمش، […]