ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب

ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب  نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب  نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی  زآب غم بسرشنتد، گوییا گِل زینب  فغان وآه از آن دم، که خصم دون به لب شط  برید سر زقفای حسین، مقابل زینب  فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر  قرار و […]

آتش چقدر رنگ پریده ست در تنور

آتش چقدر رنگ پریده ست در تنور امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور؟   این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟ یا خون آفتاب چکیده ست در تنور؟   این گل فروش کیست که یک ریز و بی امان شیپور رستخیز دمیده است، در تنور   چون جسم پاره پاره ی در خون […]

عصر عاشورا کنار خیمه های سوخته

عصر عاشورا کنار خیمه های سوخته  ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته  کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیرسال  کودکان تشنه را با دست و پای سوخته  در کجا دیدید یا خواندید؟ روی نیزه ها  آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته  قطره ‌قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ  رقص خون‌آلود شمشیر و هوای سوخته  چارده […]

فلک با عترت «خيرالبشر»، لختي مدارا کن

فلک با عترت «خيرالبشر»،  لختي مدارا کن                  مدارا کن به «آل الله» و شرم از روي زهرا کن   ره شام است در پيش و هزاران محنت اندر پي      به «اهل البيت» رحمي، اي فلک! در کوه و صحرا کن   شب تاريک و مرکب ناقه‏ي عريان، به آرامي           بران اشتر؛ نگويم مهد زرينشان، […]

می سوخت خاک و آب فقط استعاره بود

می سوخت خاک و آب فقط استعاره بود در آسمان مشک که غرق ستاره بود اشکی نمانده بود که نذرعطش کند ورنه فرات منتظر یک اشاره بود تاکشتی نجات به چشمش قدم نهد (با اینکه بادبان لبش پاره پاره بود) دربخل کوفه گندم ری سبز کرده بود نسلی که مرده بود ،فقط سنگواره بود گوشی […]

از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود

«از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود » از پرستوها، فقط مشت پری جا مانده بود از بهاری سبز، هفتاد و دو سرو سرفراز  از تمام عشق، نخل بی‌سری جا مانده بود   در نگاه علقمه، در قلب امواج فرات  آرزوی بوسه آب آوری جا مانده بود تا بر افرازد به گردون، پرچم آزادگی  دست ساقی […]

گرچه روزی تلخ‌تر، از روز عاشورا نبود

گرچه روزی تلخ‌تر، از روز عاشورا نبود آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود  عشق می‌فرمود: «باید رفت»، می‌رفتند و هیچ  بیم‌شان از تیرهای تلخ و بی‌پروا نبود خیمه‌ها از مرد خالی می‌شد، اما همچنان اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبود آفتاب ظهر عاشورا به سختی می‌گریست  کودکان لب‌تشنه بودند و کسی سقّا نبود […]

سرخِ غروب بود و حريق خيام بود

سرخِ غروب بود و حريق خيام بود  آغاز زنگ قافله در راه شام بود سرخِ غروب بود و شهيدان و هُرم خاك  روز نبرد نور و سياهى تمام بود سرخ غروب بود و سكوت سوارها  اسب امير آينه‌ها بى لگام بود سرخ غروب بود و، عطش آه مى‌كشيد  در ديده، خوابِ آب هم آنجا حرام […]

کشتگان عشق، بی غسل و کفن خوابیده اند

کشتگان عشق، بی غسل و کفن خوابیده اند سر براه دوست داده، با بدن خوابیده اند   در گلستان شهادت، یک به یک مانند گل پاره پاره در جوار «ذوالمنن» خوابیده اند   در کنار شاه اقلیم امامت روی خاک با تن صد پاره، هفتادو دو تن خوابیده اند     احمد و قاسم چو […]

خیام آشنا، از آتش بیگانه می سوزد

خیام آشنا، از آتش بیگانه می سوزد  کبوترهای بی بال حرم را لانه می سوزد  چه غوغایی است؟ در این دشت ماتم زا؟ نمی دانم  که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می سوزد  مگر دشمن نمی داند که زد بر خیمه ها آتش ؟ که در یک خیمه بیماری است، بی تابانه می سوزد  سری […]

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمی گیرد؟   پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی گیرد؟   علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علی اصغر سر انگشت مرا، […]

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره سوخته ای ، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات ، زمزمه ای است به پای نخل که گیسوی در همی دارد شب است و ماه به هر خیمه ای که می نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است ودشت به […]

ملک را زین مصیبت اشک غم در دامن است امشب

ملک را زین مصیبت اشک غم در دامن است امشب  فلک را زآتش ماتم شرر در خرمن است امشب  خدا را ای صبا با خاتم پیغمبران بر گو  که در دشت بلا جسم حسین بی مدفن است امشب  سلیمان جهان را تشنه ببریدند انگشتش  دریغا خاتمش اندر کف اهریمن است امشب  زپیکان بلا جسم حسینت […]

اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است، امشب

اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است، امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب فلک! از دور ناهنجار خود، لختی عنان در کش شکایت های گوناگون مرا کوکب است، امشب   برادر جان! یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن که زینب، بی تو […]