عوامل و درمان عصبانيت

ريشه و درمان عصبانيت را شرح دهيد؟
خودكشى

من تمايل به خودكشى دارم، گناه آن را براى من شرح دهيد.
احساس تنهايى

دخترى هستم 23 ساله و دانشجوى سال سوم. مشكل من اين است كه احساس مى كنم براى ادامه زندگى انگيزه اى محكم ندارم و به همه چيز بى علاقه ام. در واقع هميشه منتظر رسيدن آينده هستم تا شايد تحولى در زندگى ام رخ دهد و اين بى حوصلگى را از من دور كند. از زندگى خسته ام و هميشه در پى يك نيروى محرك، انگيزه يا عشق مى گردم ؛ زيرا احساس مى كنم تنها به اين وسيله شور و گرمى به زندگى ام باز مى گردد ؛ به عبارت ديگر، دوست دارم هر چه زودتر ازدواج كنم. البتّه در اين زمينه آدم سختگيرى نيستم. راستش هميشه مى ترسم به گناه بيفتم. بسيارى از دانشجويان كم كم تحت تأثير محيط قرار گرفته و انسان هاى ديگرى شده اند! من خودم دانشجو هستم و در خوابگاه زندگى مى كنم. از نزديك مشاهده مى كنم كه بسيارى از دوستانم كم كم راه خيابانى شدن و گشت و گذار در پارك و… را در پيش گرفته اند! فقط و فقط به اين دليل كه فكر مى كنند عفّت و حجاب صحيح، مانع ازدواج آنها مى شود! خواهش مى كنم راهنمايى ام كنيد تا قبل از آنكه خداى نكرده دير شود، مشكلم را حلّ كنم.
بى حوصلگى

من دانشجوى رشته پرستارى و 21 سالهام ؛ در يكى از تشكلهاى دانشجويى فعاليت مىكنم به مسائل مذهبى خيلى عقيده دارم و بسيار هم دوست دارم در اين زمينه فعاليت كنم ؛ ولى مدتى است كه بىانگيزه شدهام! احساس مىكنم دنيا خيلى تكرارى شده است ؛ هر چند در كارهايم تنوع و تغيير ايجاد مى كنم، ولى باز اين احساس وحشتناك را نمى توانم از خود دور كنم و هميشه اين سؤال را از خود مىكنم كه «حالا من درسم را بخوانم خوب؟ آخرش چى» يا مىميرم و در آن دنيا عذاب مىكشم يا نه آخرش چى مىشه؟! احساس مى كنم خيلى بىهدف شدهام ؛ فكر مىكنم زندگى مرحله به مرحله طى مىشود ولى آن چيزى را كه دوست دارى به آن نمىرسى؟ از همه چيز خسته شدهام تا كى كار تكرارى كنم در صورتى كه نمىدانم اين كارها نتيجهاش چه مىشود؟
درمان پوچ گرايى

به پوچ گرايى و بدبينى گرفتار شده ام، مرا راهنمايى كنيد. ضمنا نگرانى و نااميدى نيز به من روى آورده، چه كنم؟ كمكم كنيد.
هدف زندگى

دانشجوى رياضى ام و از اينكه اين رشته در به كمال رساندن انسان نقشى ندارد، بعضا احساس پوچى مى كنم، لطفاً مرا راهنمايى كنيد؟
زشتى قيافه

من خودم از قيافهام بدم مىآيد، هميشه فكر مى كنم زشت ترين دختر دنيا هستم ؛ مى خواهم اين ذهنيت را از بين ببرم، چه كنم؟
احساس حقارت

مشكل مهم من احساس حقارت بيش از اندازه و نداشتن اعتماد به نفس است. چگونه مىتوانم از اين حالت نجات يابم. شايد بهتر باشد از زندگى روزانهام مثالهايى بزنم و مواردى را كه فكر مىكنم در اين احساس ريشه دارد، برشمارم:1 – در كلاس هيچ وقت اجازه سؤال كردن به خود نمىدهم ؛ چون فكر مىكنم سؤالم خيلى احمقانه و پيش پا افتاده و از نظر استاد و دانشجويان، بسيار ساده و بىاهمّيّت است.2 – هيچ وقت دوست ندارم به ميهمانى بروم ؛ زيرا حس مىكنم ديگران طور ديگرى به من نگاه مىكنند و مرا بىكفايت مىدانند.3 – هرگاه در رسيدن به يكى از خواستهها و اهدافم – هر چند بسيار جزيى و كم اهميّت باشد – شكست بخورم، خويشتن را خوار مىشمارم و به شدت سرزنش مىكنم.
احساس عجز

از بيمارى پوستى كه عارض من شده احساس عجز مى كنم و هنوز نتوانسته ام اين بيمارى را به خود بقبولانم و دائماً رنج مى برم، خواهشمندم راهنمايى كنيد.
روحيه منفى

پس از ورود به دانشگاه، دچار حالات روحى و روانى منفى شده ام چگونه از آنها رهايى يابم؟
تلقين منفى

احساس مى كنم كارايى مغزم كم شده است. همه از بيكارى در رشته ام مى گويند ؛ لطفاً مرا راهنمايى كنيد؟!
خود بیزارى

من هر چه مىكنم باز هم از خودم بيزارم و احساس مىكنم موجودى هستم كه به هيچ كس نفعى نمىرسانم و از وجود خودم خستهام و بىهدف زندگى مىكنم! با اينكه عشقم خداست ولى گاهى از او، از پدر و مادرم، از دوستان و اطرافيانم بيزار مىشوم و به تنهايى پناه مىبرم و گريه مىكنم. چه كنم كه دوست خوبى براى دوستانم، فرزند خوبى براى خانوادهام، و بنده خوبى براى خدايم باشم؟ من را راهنمايى كنيد؟
خود كم بينى

من دخترى هستم خيلى غمگين، با اينكه همه چيز در زندگى برايم مهيا است باز هم افسردهام. احساس مىكنم دخترهاى ديگر از من خيلى سرتر هستند و از اينكه من اين زيبايى را ندارم، دلگير مىشوم. نسبت به ديگر دخترهاى فاميل، لاغرتر هستم و به قول خودشان مؤمنتر. ولى اشتباه مىكنند! مسئله ديگر، خواستگارهايم مىباشند، نمىدانم چرا وقتى برايم خواستگار مى آيد، خوشحال نمى شوم! فكر مى كنم به خاطر اين است كه بعد از ديدن مى گويند: لاغر يا زشت يا خشك مقدس است. من نمى دانم چه گناهى كرده ام كه اين همه بايد حرف بشنوم، خدا عاقبت ما را ختم به خير كند بارها و بارها اين حرف را به خودم گفته ام كه اينها چى هست! كه انسان بخواهد خودش را ناراحت كند ؛ ولى نمى دانم اين دل صاحب مرده چرا راضى نمى شود. لطفاً شما مرا راهنمايى كنيد؟
علل فراموشى

من به تازگى دچار فراموشى شديد شدهام به طورى كه نيم ساعت قبل را به ياد ندارم و همچنين خيلى افسرده هستم؟