نوبت نگهبانی

وقتی دفتر هماهنگی «بنی صدر» در «بیرجند» سقوط کرد، باید در پشت بام نگهبانی می‌دادیم. سه نفر بودیم. قرار گذاشتیم قرعه‌کشی کنیم تا به هر کسی افتاد، نگهبانی بدهد و دو نفر دیگر استراحت کنند. قرعه به نام برادرم افتاد. همیشه سر به سرش می‌گذاشتیم. آن شب گفتم: «نوبت نگهبانی ما که شد، خودمان می‌آییم […]