خروش و ناله، آوای حرم شد

خروش و ناله، آوای حرم شد نگاه مهربان غرق غم شد ز مرگ سرخت ای ماه عطشناک بمیرم، قامت خورشید خم شد شاعر: علی انسانی
من آب فرات را مکدر دیدم

من آب فرات را مکدر دیدم او را خجل از ساقی کوثر دیدم مردم همه عکس ماه ببینند در آب من چهره ی مهتابی اصغر دیدم شاعر: علی انسانی
هم فرق شکاف دیده را می بوسید

هم فرق شکاف دیده را می بوسید هم نرگس خواب چیده را می بوسید اشکی که به ماه رخ او می غلتید گویی که شفق سپیده را می بوسید شاعر : علی انسانی
ای ساقی سرمست ز پا افتاده

ای ساقی سرمست ز پا افتاده دنبال لبت آب بقا افتاده مشک و علم و دست، سه حرف عشق است افسوس که این هرسه جدا افتاده شاعر: علی انسانی
ای نهر ببین خشکی آن لبها را

ای نهر ببین خشکی آن لبها را ای آب در آتش منشان سقا را ای تیر خطا کن، زهدف چشم بپوش ای مشک بخر آبروی دریا را شاعر: علی انسانی
عطر نفست چو روح آمیخت در آب

عطر نفست چو روح آمیخت در آب معراج لبت شور برانگیخت در آب دریای دو دست تو پر از آتش شد تا قطره ای از خجالت ریخت در آب شاعر: میثم مومنی نژاد
آن تشنه که مشت آب را وا می کرد

آن تشنه که مشت آب را وا می کرد دریا ز لبش، آب تمنا می کرد در تنگ بلور دستهایی سیر آب یک ماهی لب تشنه، تماشا می کرد شاعر: میثم مومنی نژاد
تا اوج فلک چو موج آه، آمدو رفت

تا اوج فلک چو موج آه، آمدو رفت مانند شهاب، در نگاه آمد و رفت خورشید عطش نوش، شهادت می داد بر صفحه ی آب، عکس ماه آمد و رفت شاعر: میثم مومنی نژاد
دریای عطش بود و تلاطم می کرد

دریای عطش بود و تلاطم می کرد بر آب، سه ساله را تجسم می کرد برداشت ز آب و بر لب کودک ریخت افسوس که طفل تشنه را گم می کرد شاعر: میثم مومنی نژاد
شب خواست جمال تو بپوشد که نشد

شب خواست جمال تو بپوشد که نشد گل خواست به تو غمزه فروشد که نشد می کرد فرات بی قراری، می خواست تا از لب تو آب بنوشد که نشد شاعر: میثم مومنی نژاد
آن روز که شط در تب و تاب آمده بود

آن روز که شط در تب و تاب آمده بود وز سوز عطش در التهاب آمده بود دیدند که آن بحر کرم، مشک به دوش تا بر لب شط رساند آب، آمده بود شاعر: محمد علی مجاهدی(پروانه)
کو شیردلی که پنجه با شیر زند

کو شیردلی که پنجه با شیر زند بی حمله، ره هزار نخجیر زند ماند به تو خورشید، اگر بخروشد ماند به تو شیر اگر که شمشیر زند شاعر: حمد علی مجاهدی(پروانه)
از قهر تو شاهین قدر پر ریزد

از قهر تو شاهین قدر پر ریزد وز هیبت تو شیر قضا بگریزد ماند به تو کوه اگر به رفتار آید دریا به تو می ماند اگر برخیزد شاعر: محمد علی مجاهدی(پروانه)
در هیبت تو سطوت حیدر دیدند

در هیبت تو سطوت حیدر دیدند در خشم تو، التهاب آذر دیدند آن دم که حسین را برادر خواندی در جاری تو زلال کوثر دیدند شاعر: محمد علی مجاهدی(پروانه)