یاران شهید

نوار مصاحبه با شهید سیّد از یاران شهیدش چنین یاد می‌کرد: یک عده به توفیق شهادت نائل آمدند. از صدر اسلام همین طور بوده، از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسه‌ی عاشورا که اصحاب یک به یک جلوی چشم ابی عبدالله (علیه السّلام) جان دادنو و شهید شدند و… این واقعه برای ما […]

سرباز امام زمان(عج)

متوجه شدم، آقا سیّد با من صحبت نمی‌کند! تا چند روز همین‌طور بود. دل به دریا زدم و به چادر فرماندهی گروهان رفتم. گفتم: «آقا سید، چند روزی هست که با من صحبت نمی‌کنید! آیا خطایی از من سر زده یا در کارم کوتاهی کرده‌ام؟» نگاه دوست داشتنی سیّد به من خیره شد. بعد از […]

فرزند اذان

نیمه‌های شب بیست و یک رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر می‌شد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایه‌ها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم می‌زدم. یک دفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر  الله اکبر صدای […]

فرمانده قلب‌ها

اغلب نیروها در صبحگاه و یا کلاس‌های آموزشی حضور به موقع نداشتند! این مسئله باعث نگرانی سیّد مجتبی شد. چند بار به طُرق گوناگون به بچه‌ها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود! تا این‌که یک شب همه بچه‌های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد. نگاهی به همه […]

خاطره‌ی کربلای 8 از زبان خود سید

بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او می‌خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نمی‌زد یا این‌که خاطرات دیگران را نقل می‌کرد. اما این بار خاطره از خود سیّد بود. می‌گفت: «توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه‌ها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به […]

اسراف حرام است!

در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه‌ی زلالی در آن‌جا قرار داشت. بچّه‌ها به کمک یک لوله، آب را به قسمت‌های پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می‌آمدند. دبه‌ی آب را پر می‌کردند و می‌رفتند. یک روز سیّد نشسته بود […]

شوخ طبعی

مادرش می‌گفت: «در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیّد بودم؛ چشم انتظار لحظه‌ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید، آقا سیّد مصطفی[1]، بود. دیدم […]

سید رضا

فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی می کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت […]

زندگی‌نامه

سید مجتبی علمدار، فرزند سیّد رمضان، در سحرگاه بیست و یک ماه رمضان در یازدهم دی ماه سال 1345 در شهر ولایتمدار ساری و در خانه‌ای که با عشق به اهل بیت (علیه السلام) مزین شده بود، دیده به جهان شود. پدرش کفاش ساده دل و متدّینی بود که بیش از همه چیز به رزق […]

آخرین دیدار من

خوب یادم هست صبح روز چهاردهم 1361 در همان دفتر نشسته بودیم که آقای محتشمی‌پور؛ سفیر وقتِ ایران در سوریه به من تلفن زد و گفت: هرچه سریع‌تر خودت را به سفارت‌خانه برسان، مطلب مهمی هست که می‌خواهم حضوری آن را به شما انتقال بدهم. من هم با عجله به سمت سفارت رفتم. وارد سفارت‌خانه […]

راه فرار را به ما نشان بدهید!؟

«… آن روز ما جلسه‌ای در بعلبک لبنان داشتیم که فکر کنم آخرین دیدار من و حاج احمد همان جا بود. سرهنگ محمّد؛ معاون ژنرال مصطفی طلاس؛ وزیر دفاع وقت سوریه و چند افسر بلند پایه‌ی سوری هم با ما به بعلبک آمده بودند. همگی از سوریه به طرف لبنان راه افتادیم. نزدیک اذان ظهر […]

قصه‌ی آخرین زیارت

«… آن شب توی حرم خانم زینب (سلام الله علیها)، یک گوشه‌ای نشست و تا وقت اذان صبح، یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این حاج احمد، حاج احمد همیشگی نبود. صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده می‌شدیم تجدید وضو کنیم برای نماز […]

ما بازی خوردیم!

حسن باقری؛ درباره‌ی جمع‌بندی نهایی فرماندهان سپاه، پیرامون حضور نظامی ایران در جبهه‌ی سوریه – لبنان نیز می‌نویسد: «جلسه‌ی فرماندهان لشکرهای سپاه با فرمانده کل سپاه 9/4/61» … برادر محسن رضایی راجع به سوریه صحبت‌هایی را مطرح کرد و گفت: از ابتدا که ما به سوریه رفتیم به این نتیجه رسیدیم که ارتش سوریه رسماً […]

ملت استثنائی

محمّد ابراهیم همّت؛ در جلسه‌ی مسؤولین تیپ 27، حین عملیات رمضان می‌گوید: «… وقتی که برادر محسن رضایی؛ فرمانده‌ی کل سپاه به حضرت امام گفت: آقا! مردم لبنان از ما انتظار دارند آن‌جا وارد عمل بشویم. امام فرمود: «شما در آن جا، ملّتی مثل ملّت ایران را به عنوان پشتیبان نیروهایتان ندارید. ملّت ایران، یک […]