به روی خود نمی آورد!

یکبار که برای بازدید از منطقهی جنگی، از خانواده خداحافظی کرده بود، زودتر از موعد مقرّر به خانه بازگشته بود؛ یعنی یک مأموریت یکی ـ دو هفتهای را پس از دو روز، ناتمام گذاشته و نزد خانواده برگشته بود؛ همه از مراجعت وی شگفتزده میشوند که چه اتفّاقی رخ داده است! شب هنگام، همه دور […]
ترکشها را بیرون کشید!

اواخر سال 1361 به عنوان مسئول تعاون وارد جهد شدم و همان سال از طرف جهاد به بستان رفتم. همان اوایل خدمت با میرزا ابراهیمی آشنا شدم. او کاملاً ناشنوا بود، امّا رانندهی خوبی محسوب میشد و خیلی هم بیباک بود. در عملیّات حلبچه و خرمال، چند ترکش به شکمش خورده و مجروح شده بود. […]
سلاحِ بردباری

بعد از انقلاب، شماری از ایادی رژیم ستمشاهی و ساواکیها و خوانین، دستگیر و زندانی شده بودند. فرماندهان با دیدن بردباری و صبر امامدوست، مسئولیت زندان را به او سپرده بودند. چون این کار به تنهایی از او برنمیآمد، باید چند نفر او را کمک میکردند. ولی هیچ کس در آنجا طاقت نمیآورد. برادر امامدوست […]
چه کسی شهید میشود؟

قبل از عملیّات کربلای 8 در جمع دوستان نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. یکی از بچّهها به شوخی گفت: «خوب، توی این عملیّات قرار است چه کسانی شهید شوند؟» محسن بیمقدمه گفت: «من شهید میشوم. البتّه دلم میخواهد اوّل مجروح شوم و بعد به شهادت برسم.» بچّهها باز هم به شوخی گفتند: «تو […]
من میمانم

یکی از نیورهایی که در پیرانشهر با ایشان آشنا شده بودم، سخت مجروح شده بود. چون وزن سنگینی داشت، نتوانستم او را کول کنم و به عقب بیاورم. وقتی او دید که من خیلی برایش ناراحت هستم، گفت: «شما به کمک بچّهها بروید. من اینجا میمانم.» گفتم: «شاید نجات پیدا کنی.» گفت: «نه! میدانم که […]
در حال تیمّم

سیّد حسن سیِد طیب در هنگام پاکسازی نخلستانهای فاو شهادت رسید و دو شبانهروز در میان نیروهای خودی و نیروهای دشمن بر زمین ماند. سرانجام پیکر آن شهید به عقبه فرستاده شد. هنگامی که چهرهی نورانی سیّد شهید را مشاهده کردیم، او را در حال تیمّم دیدیم. بدنش از سوز سرما خشک شده بود و […]
شب چهاردهم

سَر شهید عابدینی فرماندهی گردان 410 خیلی خراب بود. گوش تا گوش سرش شکسته بود. دکتر گفت: «سوزن باریک ندارم که بتوانم سَرت را بدوزم.» شهید عابدینی گفت: «ناراحت نباش، یک سَری برای من بدوز که 15ـ 14 روز بتواند دوام بیاورد.» اتفاقاً همهاش بالا و پایین دوخته شد. شب چهاردهم در عملیّات کربلای 5، […]
صبر و استقامت- شدّت سرما و گرسنگی!

اوایل جنگ بود و منطقهای که میبایست در آنجا عملیات شود، ارتفاعات بالای نوسود بود. بسیاری میگفتند نیروهایی که آمدهاند تا به حل جنگ نکردهاند و نمیتوانند با نیروهای کومله و دموکرات روبهرو شوند. امّا ما که حدود پنجاه نفر بودیم، با توکل به خدا در ساعت ده شب حرکت خود را به صورت پیاده […]
صبر و استقامت- صبور

اوّلین باری که در جبهه مجروح شد، حدود هجده روز بستری بود. یکی از دوستانش به «محسن» گفت: «به خانوادهات خبر بدهم؟» محسن گفت: «نه! نمیخواهم به زحمت بیفتند.» دوستش پنهانی به ما خبر داد. وقتی به بیمارستان رفتیم، گفت: «دیگر مرخص شدم، باید به مشهد بیاییم.» عصا زیر بغلش گذاشته بود و به سختی […]
ییلاق بچّههای جبهه

از زمانی که پا به جبهه گذاشت، هیچ وقت راضی نشد برای مرخّصی به «مشهد» بیاید و با هم به خارج شهر یا ییلاق برویم. روزی گفت: «دارم به جای خوش اب و هوایی به نام «با غرور» نیشابور میروم. چهار تا پنج ییلاق دوره داریم! جایتان خالی.» دورهی طولانی شده بود و ما هم […]
حوصله و صبر، ملاک بچّه دار شدن!

سؤال: من یک خانم 34 ساله هستم؛ با توجّه این که سن من و همسرم بالا است، آیا در تربیت بچّه به مشکل بر میخوریم؟ جواب: سنّی که در این سؤال مطرح شد، برای بچّه دار شدن سنّ مناسبی است و آنها میتوانند به راحتی فرزندار شوند؛ امّا آن چیزی که برای ما در […]
انسان موحد و صبر

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ … وَ شُکْرَ الصَّابِرِینَ وَ صَبْرَ الشَّاکِرِینََ»[1] آنچه از دوست میرسد نیکو است. انسان موحّد همهی رخدادها را نعمت تلّقی میکند و همواره خود را در بلا و نعمت مشمول عنایت و هدایت و انعام و احسان خداوند منّان میداند و چه بسا در بلاها آثار و برکاتی است که در امور […]