خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 12

علّامه مجلسی گوید: از هند همسر یزید نقل شده است: خوابیده بودم. دیدم دری از آسمان باز شد. فرشتگان دسته دسته پیش سر مطهّر حسین (ع) میآیند و بر آن سر سلام میدهند. در همین حال ابری را دیدم که از آسمان فرود آمد. مردان بسیاری در آن بودند. مردی خوش سیما و ماهگون هم […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 11

خوارزمی با سند خویش نقل میکند: چون سر مطهّر امام حسین (ع) را در شام آویختند، خالد بن عفران که از تابعین برجسته بود خود را از دوستانش پنهان ساخت. یک ماه به دنبالش میگشتند و چون یافتند، پرسیدند: چرا گوشهگیر شدهای؟گفت: نمیبینید چه بر سرمان آمده است!؟ آنگاه اشعاری با این مضمون خواند: ای […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 10

سیّد بن طاووس گوید: یزید ملعون آن روز وعده داد که سه حاجت را برآورده کند، بعد دستور داد به خانهای ببرند که از سرما و گرما نگه نمیداشت. آنقدر آنجا ماندند تا صورتهایشان پوست انداخت. مدّتی که در آن شهر بودند، برای حسین (ع) عزاداری میکردند. قال السّیّد بن طاووس: فی روایة […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 9

سیّد بن طاووس گوید: روزی امام سجّاد (ع) بیرون آمد. در بازار دمشق میرفت. به منهال برخورد کرد. وی پرسید: در چه حالید ای پسر پیامبر!؟ فرمود: ما مثل بنی اسرائیل در میان آل فرعون شدهایم که پسرانشان را میکشتند و زنان را زنده نگه میداشتند. ای منهال! عرب بر عجم افتخار میکند که محمّد […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 8

محدث قمی به نقل از «کامل بهایی» مینویسد: زنان اهل بیت، شهادت پدران را از بچّهها مخفی میکردند و میگفتند پدرانتان سفر رفتهاند. چنین بود تا آنکه یزید دستور داد آنان را به خانهاش آوردند. حسین (ع) دختر خردسالی چهار سالهای داشت. شب از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین (ع) کجاست؟ هم اینک […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 7

ابن نما گوید: زنان در مدّتی که در دمشق بودند، با ناله و شیون بر آن حضرت نوحه میخواندند. مصیبت اسیران بزرگ بود و رنج آن داغدیدگان سخت بود. آنان را جایی نگه میداشتند که از سرما و گرما نگه نمیداشت تا آنکه صورتها پوست انداخت و از زخمها خون میآمد. پیوسته دست به گریبان […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 6

ابن نما گوید: سکینه در دمشق، در خواب دید که گویا پنج ناقه از نور میآید، بر هر یک از آنها پیرمردی سوار است، فرشتگان آنان را در برگرفتهاند و همراهشان غلام نوجوانی است. ناقهها که رفتند، آن غلام پیش آمد و نزدیک من شد و گفت: ای سکینه! جدّت سلامت میرساند. گفتم: سلام بر […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 5

فتال نیشابوری گوید: یزید ملعون دستور داد زنان و کودکان حسین (ع) را با امام سجّاد (ع) در جایی نگه دارند که از سرما و گرما آنان را حفظ نمیکرد تا آنجا که صورتهایشان پوست انداخت. قال الفتّال النّیسابوریّ: ثمّ إن يزيد (لعنه الله) أمر بنساء الحسين (ع) و الأطفال مع عليّ بن […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 4

شیخ مفید گوید: آنگاه یزید دستور داد زنان را در خانهای جداگانه جای دادند و برادرشان امام سجّاد (ع) هم با آنان بود؛ خانهای جدا که متّصل به خانهی یزید بود. چند روز آنجا ماندند. قال المفید: ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ يُنْزَلْنَ فِي دَارٍ عَلَى حِدَةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأُفْرِدَ […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 3

خوارزمی میگوید: یزید دستور داد سر مطهّر را بر در خانهاش بیاویزند و به اهل بیت امام حسین دستور داد تا وارد خانهاش شوند. چون زنان وارد خانهی یزید شدند، همهی زنان آل معاویه با گریه و شیون و ناله بر حسین از آنان استقبال کردند و همهی لباسها و زینتهای خود را درآوردند و […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 2

خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت میکند: چون سر امام حسین (ع)را پیش یزید آوردند، او مجلس شراب میگرفت. سر حسین (ع) را جلو خود مینهاد و بر روی آن شراب میخورد. روزی فرستادهی پادشاه روم در یکی از مجالس او حضور داشت. وی از اشراف و بزرگان روم بود. گفت: ای […]
خطابهی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 1

خوارزمی گوید: یزید دستور داد خطیب و منبری فراهم شد تا پیش مردم از حسین و علی (ع) بدگویی شود. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا، از علی (ع) و حسین (ع) بسیار بد گفت و یزید و معاویه را فراوان ستود. امام سجّاد (ع) بر سر او فریاد کشید: […]
خطبهی حضرت زینب علیه السلام در شام

طبرسی گوید: شیخ صدوق از بزرگان بنی هاشم و دیگران روایت میکند: چون امام سجّاد (ع) و اهل بیت بر یزید وارد شدند و سر امام حسین (ع) را آورده، جلو یزید در تشتی گذاشتند، با چوبی که در دست داشت، شروع کرد به زدن بر دندانهای آن حضرت و این اشعار را میخواند: (لَعِبَتْ […]
اهل بیت علیه السلام در شام 18

ابن اعثم گوید: سر را آورده جلوی یزید گذاشتند، در تشتی زرین. یزید به آن نگریست و تفاخر میکرد. آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: این بود که بر من فخر میفروخت و میگفت پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادرش و جدّم بهتر از جد اوست و خودم […]