یک راز

توی سنگر، گاهی وقتها اتفاق میافتاد که شهید حسینی دست روی سینهاش میگذاشت و عرض ادب میکرد. این کار او براری ما جای سؤال شده بود. فکر میکردیم شاید زیارت عاشورا میخواند و برای سلام دادن به امام حسین (علیه السلام) از جا بلند میشود و ادای احترام میکند. این کار شهید حسینی به یک […]
راه بازگشت

چند شب قبل از عملیات، احمد همراه با یکی از دوستانش برای انجام آخرین شناسایی به محور دشمن رفته بود. درست در همان محوری که قرار بود امشب در آن عملیات اجرا شود. و در حالی که نهر ابوعقاب پر از موانع بود، احمد و دوستانش خیلی آرام و با احتیاط وارد نهر شدند و […]
یک نفر معترض

احتمالاً زمستان سال 68 بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش میدادند که اجازهی اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و… در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه داشت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیادبی میشد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همینطور؛ ولی همه […]
غرق تماشا

شب نوزدهم ماه رمضان بود که با شهید محمّد آبیل از مسجد برگشتیم و هر یک به منزل خود رفتیم. او همسایهی دیوار به دیوار ما بود. پس از صرف سحری و خواندن نماز، تازه به رختخواب رفته بودم که ناگهان صدایی شنیدم. با عجله از ساختمان بیرون دویده و از خانم همسایه، یعنی همسر […]
خانهی محبّ اهل بیت

روزی برای دیدار شهید به منزلشان رفتم. وارد اتاق شدم. دور تا دور اتاق را دیدم که مزیّن به پارچههای مشکی و پارچههای شعارنویسی شدهی مخصوص محرم کرده است. رو به شهید کرده و گفتم: - »اینها چیه؟ اینجا منزل مسکونی است یا حسینیه؟» ایشان با دنیایی از صفای باطن رو به من کرد و […]
در کُشتی پیروز شد!

دکتر چمران برای بازدید از اردوگاه آموزشی جنتا که در جادّهی بریتال بود، با ماشین مرسدسی که داشت حرکت کرد. وقتی به منطقهی بنی شیث رسید، از ماشین پیاده شد، به خانهای روستایی رفت و با اهالی آن خانه مشغول غذا خوردن شد. در آن روستا، کشتیگیر مجرّب و ماهری بود که خیلی به دکتر […]
شما همه یک طرف، من هم یک طرف!

چند روزی بود که به همراه عبّاس از پایگاه «لکلند» واقع در شهر «سنآنتونیوتکزاس» فارغالتحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی «T-41» به پایگاه «ریس» در شمال تگزاس آمده بودیم. سحرگاهان که هنوز آسمان روشن نشده بود، برای ورزش کردن به محوطهی زمین چمن پایگاه رفتیم. در ورزشهای روزانه، میبایست ابتدا جَلیتقههایی را با […]
اوّلین زورخانه در منطقهی جنگی

از خاطرات جالب توجّه قلّاجه، برپایی ورزش باستانی در اردوگاه بود. اصغر رنجبران که خود از پهلوانان نامی جنگ و دوستدار ورزش باستانی بود، این زورخانه را برپا کرد. بعد از شهادتش، این زورخانه با نام او خوانده شد. گود این زورخانه، با لایهای از سیمان پوشیده شده و سقفش از برزنت بود که به […]
کشتی را باخت تا من ضایع نشوم!

سال پنجاه و پنج مسابقات قهرمانی باشگاهها بود. مقام اوّل مسابقات، هم جایزهی نقدی میگرفت، هم به انتخابی کشور میرفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید، این مطلب را تأیید میکرد. مربیّان میگفتند: امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی […]
به پای آسیبدیدهی من دست نزد

مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاههابود. ابراهیم همهی حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد.به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریفها را با اقتدار شکست داد. اگر این مسابقه را میزد، حتماً در فینال قهرمان میشد. امّا در نیمهنهایی خیلی بد کشتی گرفت. بالاخره با یک امتیاز بازی را […]
روی تشک میرفتم!

غضروفهای شکستهی گوشها، عضلات پُر و قوی گردن، زیر بغلهای پُر و برآمده و همچنین رانهای عضلانی. ضمن اینکه از حیث قد و قواره، خیلی ریزه میزه بود. خُب، خودم روزگاری کشتی میگرفتم و میدانستم این ورزش، به قول معروف، قَدِ آدم را میسوزاند و سایر مشخصّههایی را هم که یاد کردم، نشان میدادند که […]
ورزش ترک نمیشد!

چه همان موقع که در جبهه با هم بودیم و چه بعدها در ستاد، ورزشش ترک نمیشد. یادم هست در کردستان بودیم. بالای کوههای مشرف به شهر حلبچه. اواخر جنگ و عملیّات والفجر ده. می بینید چه خوب یادم هست. آن موقع دیگر فرماندهی نیروی زمینی هم نبود. ولی آمده بود و به سامان دادن […]
جوان سینهستبر

آمده بود شهر. هوای گودِ زورخانه را کرد. شد میاندار. با ضرب آهنگ پا و دست او همه میل گرفتند. یکی از آن جماعت که وصف علی را شنیده بود، امّا تا آن روز ندیده بودش، پا پیش گذاشت: ـ می خواهم بیایم جبهه. ـ قدمت روی چشم، چه کار بلدی؟ سرش را پایین انداخت. […]
تشکیل زورخانه در پادگان

فرماندهی گردان اطلاعات و عملیّات ما فردی بود به نام شهید علی چیتساز. بچّهی همدان و پهلوان گود زورخانه و باستانیکار بود. سیمای زیبایی داشت. گردانش هم بچّههای زودرخانه بودند. در میان آنها اخلاق و منش پهلوانی رایج بود. زیر دستان شهید چیتساز فقط به او به عنوان «فرمانده» نگاه نمیکردند، بلکه به عنوان «مرشد» […]