حيدر که بتان کعبه بشکست به دست

حيدر که بتان کعبه بشکست به دست او را پسري خدا جمال است به دست امشب به حريم علوي مي‌گردد يک دسته گل محمّدي دست به دست   شاعر: سید رضا مؤید

يار آمد و هستي جهان پابستش

يار آمد و هستي جهان پابستش ميخانه‌ي عشق ناز چشم مستش حسن است سراپا و حسن دارد نام صد باغ گل محمدي در دستش   شاعر: سید رضا مؤید

دل را به مدينه مست مست آورديم

دل را به مدينه مست مست آورديم بر قامت رنج و غم شكست آورديم عيد حسن و مدينه و ماه خدا ما ليله‌ي قدررا بدست آورديم   شاعر: سید رضا مؤید

اي ليله ي قدر آيتي از مويت

اي ليله ي قدر آيتي از مويت باشد که فتد به دست ما گيسويت از يمن طلوع ماه روي تو حسن شد ماه خدا دو نيمه چون ابرويت   شاعر: سید رضا مؤید

در کون و مکان سرور و عيش و طرب است

در کون و مکان سرور و عيش و طرب است چون جشن خداي علم و حلم و ادب است «آزرده» مباش، عيدي از او بطلب گر عيدي خود نگيري امشب، عجب است   شاعر: عباس محمدی (آزرده)

در روزه اگر مرد و زن افطار کنند

در روزه اگر مرد و زن افطار کنند با آب، رطب يا لبن افطار کنند امشب علي و فاطمه و پيغمبر با بوسه ز  روي  حسن  افطار  کنند   شاعر: جواد هاشمی (تربت)

مژده اي دل کز سرشب، صبح سر بر مي زند

مژده اي دل کز سرشب،صبح سر بر مي زند پنجه خورشيد امشب حلقه بر در مي زند ازتبار گل ،گل سرخي شکوفا مي شود باز خورشيدي زخورشيد دگر سر مي زند   شاعر:  قادر طهماسبی (فرید)

به زهر خورده ي زهرا که شبل شير خداست (يک بند از ترکيب بند)

به زهر خورده ي زهرا که شبل شير خداست هماي سدره وطاووس گلشن  خضراست زماه طلعت او بود چشم دين روشن به سرو قامت اوگشته کار ايمان راست از آن زمان که چو چنگش رگ روان بگسست خروش وغلغله در جان زهره ي زهراست سپهر اگرنه به سوگش قباي الماسي است زخون دل جگري ميکند […]

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت همچون دل غريب براي وطن گرفت در جستجوي جوهر آن حُسن گمشده از بام و در دوباره سراغ حسن گرفت خاکستر حريق اُفق بر دلم نشست آيينه ي شکسته،غبار محن گرفت در راه بود موکب گل ها که ناگهان پاييز بي امان به شبيخون چمن گرفت اي […]

جگر پاره شده مرهم بي ياور ها

جگر پاره شده مرهم بي ياور ها درد و غم، زخم زده بر جگر مادر ها اين چه رسمي ست که يک عده پرستوي غريب بنشينند درون قفس همسرها!؟ اين چه رازي ست!چرا چشم به در مي دوزد اين چه رازي ست!چه ديده ست به پشت درها گفت: “لا يوم…“ که راه نفسش بند آمد […]

روزي که خورشيد از قيامت در طپش بود

روزي که خورشيد از قيامت در طپش بود روزي که چرخ از هول محشر در کشش بود روزي که هستي جامه‌ي وحشت به بر داشت روزي که خورشيد آتش خون در جگر داشت روزي که غوغا بود و غرش بود و آوار آن روز سيلي بود و مادر بود و ديوار آن روز عمر باغبان […]

رسانده است به لبهاي شيعيان، جــانها

رسانده است به لبهاي شيعيان، جــان‌ها تني که دوخته شد بر کــفن، ز پيکان ها گهي ز بارش اشک و گهي ز بـارش تير سفينه اي است گـــرفتار بين طوفان ها به روي دست عزيزان خـود شود تشييع تني نجيب تــــر از گل به زير باران ها به دامـن کفنش گرچه گل ز خون روئيد […]

اي از رخت گشـــاد ره چـــاره هاي من

اي از رخت گشـــاد ره چـــاره هاي من هم خـــــاطرات بالــش گهواره هاي من هر زهر داد خــــصم به من چاره جستمش اين بــــــار بسته راه همه چاره هاي من دارم وصيتي بــه تو اي مـــــاه روي تو رويــــــاي آسمانـــــي نظاره هاي من گر خصم دوخت بر کفنم تير و خون چکيد هرگز مجوي خصمي […]

خواست بنا را به سوختن بگذارد

خواست بنا را به سوختن بگذارد شمع تنت را به انجمن بگذارد حُسن تو را خواست، بيشتر كند آنگاه نام تو را چون خودش « حسن» بگذارد خواست، ببيند بر آسمان قدمت را  ردي از آه تو بر چمن بگذارد زخم هات را شبيه غنچه ي تشنه  تا ابد به حالِ واشدن بگذارد شور دليرت […]