تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون

تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون ريخت شبي آبم از دو ديده شبي خون عاشقم و زار و بيقرار و پريشان ناله ز بيداد هجر چون نكنم؟ چون؟ عاشقي آواره ي ديار فراقم از چه ننالم ز جور گردش گردون؟ آن قدر از دست روزگار بگريم تا كنم از اشك ديده، باديه، جيحون […]
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر – (باتلخيص)

حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر از آن روزم سيه، دل تيره، لب خشک است و مژگان تر چه باشد زير گردون جز بلا و سوز و رنج و غم؟! به مجمر چيست؟! جز نار و شرار و دود و خاکستر! چه امنيت؟ چه جمعيت؟ چه آسايش؟ چه آرامش؟ درين […]
اي علوي ذات و خدايي صفات – (با تلخيص)

اي علوي ذات و خدايي صفات صدر نشين همه ي کاينات سيد و سالار شباب بهشت دست قضا و قلم سرنوشت زاده طوبي و بهشت برين نور خدا در ظلمات زمين نور دل و ديده ي ختمي مآب سايه اي از پرتو تو آفتاب آينه ي پاک که نور خدا تابد از اين آينه بر […]
يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست

يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست شيعيان را گل رخسار، چرا پژمرده ست دل اولاد علي از چه چنين آزرده ست بار الها! مگر امروزي عزيزي مرده ست که به هر برزن و کو، گشته عزا خانه به پا چشم ياران شده از گريه به سان دريا ♦ ♦ ♦ گوييا اختري از […]
سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش

سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش چادر خاکي زهرا بالش زير سرش رنگ خون پاشيده بر آيينه ي احساس او لکه هاي سرخ روي گوشوار مادرش اين دم آخر به ياد ميخ در افتاده است خانه را آتش زند با روضه ي پشت درش لخته ها را پاک مي کرد از لب خشکيده اش […]
اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟

اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟ شو دمي نادم، که دور زندگاني گشت طي چند مي نازي به گيتي؟ کو جم و کو بزم کي؟ عبرت از پيشينيان گير و نوا برکش چو ني کام دنيا را گذار از عاقلي بر اهل وي يک زمان از دل برون کن شبهه ي […]
اي جمال تو متن آيه ي نور

اي جمال تو متن آيه ي نور نور چهر تو رشک آتش طور با لبان تو شهد نا مشهود با عذار تو ماه نامشهور شب عيد است و باده خواران را خيز و از ساغري نما مسرور باده اي ده که شستشو سازم اندر آن جامه ي عناد و غرور باده ني کاورندش از در […]
ز سوز عشق، صبحدم، زدم به بوستان قدم

ز سوز عشق، صبحدم، زدم به بوستان قدم که جويم از براي خود انيس دل، شريک غم ز دور، لاله اي مرا بديد و سر نمود خم که اي جوان در بدر بيا شويم يار هم مراست نيز همچو تو دلي حرارت آفرين ♦ ♦ ♦ چو من شدم ز بي کسي به باغ، همنشين […]
اي جمال تو جلوه ي ازلي – (با تلخيص)

اي جمال تو جلوه ي ازلي آيت کردگار لم يزلي اي دمت معجز مسيحايي بر تنت جامه ي شکيبايي آشنا با تو رسم مهر نداشت چشم ديدار آن سپهر نداشت کس به درد دلت طبيب نبود در وطن چون تو کس غريب نبود غربت تو ز تربتت پيداست سينه ها در غم تو خون پالاست […]
با غم عشق تو تا يار دل زار من است – با تلخيص

با غم عشق تو تا يار دل زار من است بهتر از خلد برين گوشه ي بيت الحزن است نه غم حور و نه انديشه ي جنت دارم از زماني که مرا بر سر کويت وطن است قصه ي عشق من و حسن تو اي مايه ي ناز نقل هر مجلس و زينت ده هر […]
خزان نبيند بهار عمري که چون توسروي به خانه دارد

خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد غمی نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گلفشانم چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد اگرچه بشکسته استخوانم چو از تو دم میزنم جوانم به بزمت آن شمع سرفشانم کزآتش […]
امام عشق دو عالم گدايت آمده است

امام عشق دو عالم گدايت آمده است الا غريب نواز آشنايت آمده است تني ضعيف به کويت پناه آورده است دلي شکسته به دار الشّفايت آمده است پي صفاي دل و جان براي سعي صفا به سعي در حرم باصفايت آمده است مضيفخانهي آن سفرهدار فيض کجاست خبر دهيد که مهمان برايت آمده است […]