صبر و استقامت- شدّت سرما و گرسنگی!

اوایل جنگ بود و منطقهای که میبایست در آنجا عملیات شود، ارتفاعات بالای نوسود بود. بسیاری میگفتند نیروهایی که آمدهاند تا به حل جنگ نکردهاند و نمیتوانند با نیروهای کومله و دموکرات روبهرو شوند. امّا ما که حدود پنجاه نفر بودیم، با توکل به خدا در ساعت ده شب حرکت خود را به صورت پیاده […]
صبر و استقامت- صبور

اوّلین باری که در جبهه مجروح شد، حدود هجده روز بستری بود. یکی از دوستانش به «محسن» گفت: «به خانوادهات خبر بدهم؟» محسن گفت: «نه! نمیخواهم به زحمت بیفتند.» دوستش پنهانی به ما خبر داد. وقتی به بیمارستان رفتیم، گفت: «دیگر مرخص شدم، باید به مشهد بیاییم.» عصا زیر بغلش گذاشته بود و به سختی […]
ییلاق بچّههای جبهه

از زمانی که پا به جبهه گذاشت، هیچ وقت راضی نشد برای مرخّصی به «مشهد» بیاید و با هم به خارج شهر یا ییلاق برویم. روزی گفت: «دارم به جای خوش اب و هوایی به نام «با غرور» نیشابور میروم. چهار تا پنج ییلاق دوره داریم! جایتان خالی.» دورهی طولانی شده بود و ما هم […]