ترسم دمی که پرسش اين ماجرا شود

ترسم دمی که پرسش اين ماجرا شود دامان رحمت از کف مردم، رها شود ترسم که در شفاعت امت به روز حشر خاموش ازين گناه، لب انبيا شود آه از دمی! که سرور لب تشنگان، حسين سرگرم شکوه، با سر از تن جدا شود فرياد از آن زمان که ز بيداد کوفيان هنگام دادخواهی “خيرالنسا” […]
عنقاي قاف را هوس آشيانه بود

عنقاي قاف را هوس آشيانه بود غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي كه خورده بود مي، آنجا نهاد سر دردي كشي كه مست شراب شبانه بود يكباره سوخت زآتش غيرت، هواي عشق موهوم پرده اي اگر اندر ميانه بود در يك طبق به جلوهء جانان نثار كرد هر در شاهوار كش اندر خزانه […]
شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود

شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود جــــــهان ، مسـخّـر روح بـزرگــوار تـو بـود لهیـب تشنـگی ات، روح دشت را می سوخت فـــــرات مـوج زنـان گـرچـه در کـنـار تو بود به رزم، قـصـد فـنـای جهـان گـرت می بود نـه آسمـــان ، نـه زمیـن، مـردِ کـار زار تو بود اگـر شـجـاعـت و […]
حریم قدس مرا جبرییل، دربان است

حریم قدس مرا جبرییل، دربان است مزار کوچک من قبلۀ بزرگان است اگرچه ابر سیاهیست بر مه رویم ز اشک دیده مزارم ستارهباران است ز تازیانه تنم آیهآیه گردیده چنان که پیکر پاکم شبیه قرآن است از آن شبی که پدر بهر دیدنم آمد هنوز دامن ویرانهام گلستان است من آن صحیفۀ خوانای لیلةالقدرم که […]
طنازی و رقص آب را می دیدی

طنازی و رقص آب را می دیدی عطشان لب آفتاب را می دیدی می سوختی اما تو در آئینه ی آب تصویر گل رباب را می دیدی شاعر: جاریانی
دست قلمت را ز قلمدان برداشت؛ شاعر: جاریانی

دست قلمت را ز قلمدان برداشت بر صفحه ی خاک سطری از عشق نگاشت با شبنم اشک روی دشت بدنت یک باغ پر از لاله ی عباسی کاشت شاعر: جاریانی
چون باد خزان باغ گلش پرپر کرد

چون باد خزان باغ گلش پرپر کرد بلبل ز الم سر به سوی داور کرد در ساحل رود با دو چشم خونبار خورشید غروب ماه را باور کرد شاعر: جاریانی
با تیشه ی روشنی به شب تاخت، حسین

با تیشه ی روشنی به شب تاخت، حسین بتخانه ی شرک را برانداخت، حسین آنگه که عَلَم ز دست عباس افتاد جانسوزترین قصیده را ساخت، حسین شاعر: عبدالمحمد جمالی
از پلک سیاه شب شرر می بارید

از پلک سیاه شب شرر می بارید بر دامن دشت شور و شَر می بارید از چشمه ی مه سرشک حسرت نم نم بر دست فرات تا سحر می بارید شاعر: بهنام پازوکی
ای کنز حیا کان ادب ادرکنی

ای کنز حیا کان ادب ادرکنی عباسِ علی میر عرب ادرکنی ای رفته به بحر تشنه، وز عشق حسین برگشته ز بحر تشنه لب ادرکنی شاعر: صغیر اصفهانی
خود عین صعود است اگر پاک افتد

خود عین صعود است اگر پاک افتد انگور شراب است چو از تاک افتد بگذار عمودها به پرواز آیند عباس عَلَمی نیست که بر خاک افتد شاعر: امید مهدی نژاد
تو منشأ خیر و برکاتی عباس

تو منشأ خیر و برکاتی عباس سکّان سفینه النجاتی عباس عالم همه سیراب ز دستت، اما لب تشنه برابر فراتی عباس شاعر: علی شکاری
تو بگشا چشم پیکان بسته ات را

تو بگشا چشم پیکان بسته ات را نظر کن زائر دلخسته ات را الهی بشکند دستی که با تیغ گسسته ابروی پیوسته ات را شاعر: سید فرید احمدی
نوای العطش باشد به نایش

نوای العطش باشد به نایش عمو رفته که آب آرد برایش چه کش گوید به این طفل عطشناک عمو آمد، ولی کو دست هایش؟! شاعر: محمود سنجری