این اشک ها به پای شما آتشم زدند

این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم […]
زان روز كه بر خاك فِتاد آن قد و قامت

زان روز كه بر خاك فِتاد آن قد و قامت بر خويش فرو رفت ز غم ، صبح قيامت آفاق به سر ، خاك سيه ريخت ز ظلمت در خاك ، نهان گشت چو خورشيد امامت آن روز كه كَندند ز جا خيمه ی او را چون كرد دگر خرگه افلاك ، اقامت؟ […]
ماه شب از غبار غم زینبم گرفت

ماه شب از غبار غم زینبم گرفت از داغم آفتاب، چون ماه شبم گرفت چسبید کام من ز عطش، بر زبان من راه سخن به گفتن هر مطلبم گرفت مجروح و خسته، چون که به میدان روان شدم با اشک و آه، دست مرا زینبم گرفت اول به یک نگاه، تواناییام فزود […]
دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت

دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت کار عشق و عاشقی در کربلا، بالا گرفت گفت: ای جان پدر! دیدی که چرخ بیوفا با چه نیرنگی تو را در کربلا از ما گرفت؟ سوختم پروانهسان در پرتو شمع رُخت بعد از این خاکسترم را باید از صحرا گرفت من یقین میدانم، […]
گریه، ای دختر رباب! مکن

گریه، ای دختر رباب! مکن نرگست، شیشهی گلاب مکن روی غمهای جان، غمی مفزای ز اشک حسرت، دلم کباب مکن روی مخْراش و مو مکَن، زینهار! خانهی صبر خود، خراب مکن چون شوم کشته، همچو ابر بهار گریه کن؛ حالیا شتاب مکن ابر اگر تیره کرد، روی جهان گله از ماه […]
حسین مانده و زینب، وداع آخر را

حسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهكنان، مركب برادر را كجاست مقصدت؟ ای تكسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار نبی هستی، ای قتیل فرات!كه كردهاند نثار ره تو، كوثر را به دست توست اگر رشتهی قضا و قدرمزن به سنگ قضا، ساغر مقدّر را ببین به چهرهی اطفال خود […]
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست «شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت» به گریه گفت:مکن ترک ما، برای خدا «که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت» زُدود اشک ز چشمش، […]
ای اهلبیت! چون سوی یثرب گذر کنید

ای اهلبیت! چون سوی یثرب گذر کنید اوّل گذر به تربت «خیرالبشر» کنید پیغام من بس است بدان روضه این قَدَدر کآن خاک را به یاد من از گریه، تر کنید آن گه به سوی تربت زهرا دوید، زار آن جا برای من کف خاکی به سر کنید وآن گه روید بر […]
من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم!

من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم! پاسداری کن پس از من، سنگرم را زینبم! با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا تا به حسرت بنْگرم دور و برم را زینبم! عقدههای دل اگر خالی نشد، غمگین مباش پُر کن از مینای چشمت، ساغرم را زینبم! ذکر «تسلیماً لِاَمرِک» بر لبم […]
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دست

گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دست خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست دل گویدم که از قدم دوست سر مکش جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست آخر پُر است، دامنم از پارهی جگر یک دم ز آستین تظلّم برآر، دست فکرِ علاج بیسر و پایان خویش کن […]
اگر دشمن زند بعد از تو سيلي، دخترت را هم

اگر دشمن زند بعد از تو سيلي، دخترت را هم عجب نبْوَد زدند اين قوم، بابا! مادرت را هم گرفتي پيرهن از عمّه، پوشيديّ و دانستم كه غارت ميكند دشمن، لباس پيكرت را هم اگر چه خوب ميدانست، ديگر برنميگردي چسان آرام كردي وقت رفتن، خواهرت را هم؟ همه […]
اگرچه لشکر دشمن، چو موج دریا بود

اگرچه لشکر دشمن، چو موج دریا بود ولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش ولی ز کثرت دشمن، سیاه، صحرا بود حسین را که سلیمان، مطیعِ فرمان است از آن جماعت مور و ملخ، چه پروا بود؟ دریغ! خسته روان بود و داغدیده بسی […]
امین وحی بر آن تشنه گر رکاب نگیرد

امین وحی بر آن تشنه گر رکاب نگیرد قرار در لب کوثر ابوتراب نگیرد برادری که به اسب اجل کنند سوارش ز آهن اردل خواهر بود رکاب نگیرد فشاند دختر زهرا به راه شاه گلابی که آسمان ز گُلی آن چُنان گلاب نگیرد لبش ز سوز عطش خشک گشته جای عجب نیست […]
گفت ای حبیب دادگر! ای کردگار من!

گفت ای حبیب دادگر! ای کردگار من! امروز بود در همه عمر انتظار من این خنجر کشیده و این حنجر حسین سر کاو نه بهر توست ،نیاید به کار من گو تارهای طره ی اکبر به باد رو تا یاد توست مونس شب های تار من گو بر سر عروس شهادت نثار […]