خبر دردناک

خلعتبری از خیانت‌های بنی صدر سخن می‌گوید: «خاطرات دردناک جنگ نیروی هوایی با نیروهای زرهی عراق و شهادت پاک‌ترین فرزندان امت اسلامی را که از کابین هواپیمایشان به عرش اعلی عروج کردند، سقوط دردناک خرمشهر در حالی که هر پنج دقیقه به پنج دقیقه نیروهای عراقی را بمباران می‌کردیم، ولی به علت خیانت بنی‌صدرها، نیروهای […]

از شاه بیزار بود

یک روز صاحب کار محمّد، مرا خواست و گفت: «این پسره کلّه‌اش باد داره، باید یک فکری به حال او بکنین که کمی سر عقل بیاد.» بعد گفت: «چاره‌ی کار او این است که برایش زن بگیرین!» پذیرفتم. حالا چه کسی را برای او بگیریم؟ جواب پیش خود محمّد بود، دختر خاله‌اش را خودش از […]

حق دیگران

وقتی برادرم از پدر برایمان حرف می‌زد، لذّت می‌بردم. خاطراتش شیرین بودند و دوست داشتنی. آخر او همرزم و همراه پدر بود. از طرفی دیگر، خود پدر هم عادت نداشت از منطقه و اتفاقاتی که در آن می‌افتاد، چیزی بگوید. برادرم می‌گفت: «یک روز توی منطقه بودیم. صف غذا خیلی شلوغ بود. من با زرنگی […]

خدمت به اجنبی حرام است

  نزدیک زمین‌های کشاورزی ما، منطقه‌ی صاف و یکدستی بود که قبل از انقلاب و چند سال بعد به عنوان میدان تمرین هواپیماهای آموزشی از آن استفاده می‌‌کردند. کودکی و نوجوانی ما با کار روی زمین گره خورده بود. روزها را تا  شام، به کشاورزی می‌گذراندیم و سرگرمی‌مان تماشا کردن هواپیما و شمردن آن‌ها بود. […]

آن‌ها نامحرم‌اند

بعضی از معلم‌های مدرسه زن بودند. چون حجاب درست و حسابی نداشتند، اسدالله به آن‌ها نزدیک نمی‌شد. روزی بچّه‌های مدرسه به همراه خانم معلم‌ها برای گردش به باغ رفته بودند. اسدالله از جمع فاصله گرفته و در گوشه‌ای ایستاده بود. وقتی بچّه‌ها از او پرسیده بودند: «چرا این جا ایستاده‌ای و جلو نمی‌آیی؟» جواب داده […]

لکه‌های خون

روزهای شروع فعالیت محمّد بود که یک روز او را دیدم. آمد مغازه، در حالی که پیراهن سفیدش خونی بود. علت را پرسیدم. گفت: «داشتم با موتور از خیابان نظام آباد رد می‌شدم که یکی را دیدم به دنبال یک دختر راه افتاده و مزاحم او شده و قصد آزارش را دارد. خونم به جوش […]

حجب و حیا

بچّه‌های هم سنّ و سال مسخره‌اش می‌کردند برای این کارش. ولی او کار خودش را می‌کرد. مثل آن‌ها لخت و عور نمی‌شد بپرد توی حوض و بدنش را بشوید. می‌رفت سر چاه، پشت موتور و با چند ملحفه دور خودش حصاری می‌گرفت و آب می‌ریخت روی سرش. با همه‌ی کودکی‌اش می‌گفت: زن‌های کشاورزان محل می‌آیند […]

توجّه به یک نکته‌ی مهم!

سؤال: با بچّه‎هایی که می‌خواهند در بیرون از خانه بازی کنند، چگونه برخورد کنیم؟ آیا به آن‌ها اجازه‌ی چنین کاری را بدهیم؟ جواب: اگر پدر و مادر می‌دانند که فرزندشان در محیط مناسب و با هم‌بازی مناسب، بازی می‌کند، ایرادی ندارد که به او اجازه دهند که در بیرون از خانه بازی کند.  البتّه منظور […]

بیش فعّالی یک بیماری است!

سؤال: من یک کودک هفت ساله دارم که خیلی بازیگوش است. او را نزد پزشک برده‌ام و تشخیص بیش فعّالی داده اند و داروی “ریتالین“ برای او تجویز کرده اند. مشکل او به حدّی است که در طرح سنجش او را قبول نکردند و او بعد از یک سال به کلاس اوّل رفته است. او […]

ایجاد رابطه‌ی متقابل

سؤال: دختر سه ساله‌ای دارم که از صبح تا ظهر برای بازی به خانه‌ی همسایه می‌رود؛ آیا این رفتار او درست است؟ همچنین او خیلی به من دستور می‌دهد؛ مثلاً می‌گوید: مامان تو برای من آب بیاور و هیچ کس برای من آب نیاورد. او دو خواهر بزرگتر از خود نیز دارد؟ جواب:   این […]

اسباب بازی و دل زدگی بچّه‌ها

سؤال: پسر من شش ساله است؛ او اسباب بازی زیادی دارد ولی دائم می‌گوید که حوصله‌ام سر رفته و می‌خواهم با دوستانم بازی کنم. من هر روز او را به پارک می‌برم  امّا وقت آزاد او زیاد است. می‌خواستم ببینم برای پسر شش ساله‌ی خود چطور برنامه‌ریزی کنم که مناسب سنّ او باشد؟ جواب: اسباب […]

آموزش پرورش دانش محور!

سؤال: برخی از والدین در ایّام تابستان، تمام اوقات فرزندشان را به دانش افزایی و مطالعه‌ی دوره ی سال آینده‌ اختصاص می‌دهند؛ آیا این کار درست است؟ جواب: یکی از دغدغه‌های مقام معظّم رهبری حفظه الله نسبت به نظام آموزش و پرورش، بحث تحوّل در تعلیم و تربیت است. دلیل آن هم این است که […]

آموزش مهارت‌های زندگی

سؤال: آیا می‌توانیم برخی از همسالان را به عنوان مربّی در کنار فرزندمان قرار دهیم؟ جواب: بله! امّا به شرط آن‌که اطلاعات طرف مقابل از فرزندمان بالاتر باشد. سؤال: چگونه برای اوقات فراغت فرزندان خود در ایّام تابستان برنامه ریزی کنیم؟ جواب: والدین باید در بحث اوقات فراغت به چند نکته توجّه داشته باشند؛ الف. […]

این شلوار چه عیبی دارد؟

طی سه سالی که در جبهه بود، یک دست لباس بیشتر نگرفت. مرتب آن را می‌شست، وصله می‌‌کرد و می‌پوشید. به قول دوستانش: «علی را از دور، به لباس رنگ و رو رفته‌اش می‌شناختند.» در سرمای سخت مریوان، برای این‌که بر نفس امّاره‌ی خویش فائق آید، نه پوتین داشت، نه پالتو. گاهی جوراب هم نمی‌پوشید. […]