ویژگیهای دوران نوجوانی

سوال: من یک دختر 12 ساله دارم. ایشان خیلی علاقه دارد که با دوستانش رابطه برقرار کند. او هر روز به خانهی دوستانش میرود و یا دوستانش به خانهی ما میآیند. ما هرچه به او تذکر میدهیم او گوش نمیکند. لطفاًٌ من را راهنمایی بفرمایید. جواب: ویژگیهای دوران نوجوانی دورهی نوجوانی بسیار حسّاس است. بسیاری […]
گفتگوی والدین با معلّم

سؤال: دختر من سال سوّم ابتدایی است. او در سال گذشته نمرات خوبی داشت ولی امسال نمراتش به شدّت اُفت کرد. این مشکل با تولّد فرزند دوّمم همزمان شده است؛ با اینکه ما در خانه به او کاری نداریم و به او مسئولیتی نمیسپاریم. معلّم امسال دخترم یک دانشجو است که چند هفته یک بار […]
بیکاری و بی برنامگی

سؤال: دختر سه سالهای دارم که خیلی لجباز و بهانهگیر است و برای بدست آوردن یک چیز، آنقدر گریه و اذیّت میکند تا نهایتاً به خواستهی خود برسد. در همهی کارهای خانه مثل غذا پختن، ظرف شستن و کارهای دیگر نیز دخالت میکند و دوست دارد به همراه من، همهی این کارها را انجام دهد. […]
دلیل افسردگی

سؤال: پسر 11 سالهای دارم که خیلی با من رابطهی خوبی ندارد و همیشه بر سر کوچکترین موضوعی قهر میکند و خیلی زودرنج است. کوچکتر که بود، من او را در کلاس های زیادی ثبت نام میکردم و او را به زور دنبال خود میبردم. الآن چند سالی است که خیلی او افسرده شده است؛ […]
دلایل بروز مشکل

سؤال: پسر بچّهی دو و نیم سالهای دارم که هر چه به او میگوییم، زود به دل میگیرد و شدیداً قهر میکند. گاهی هم به شدّت خشونت به خرج میدهد؛ به عنوان مثال، سیلی میزند. لطفاً مرا راهنمایی کنید. جواب: دلایل بروز مشکل الف. تقلید و الگوگیری اوّلین دلیل ممکن است رفتارهای نامناسب والدین و […]
برخورد قاطع و جدّی

سؤال: یک دختر شش ساله دارم که شدیداً ساز مخالف میزند. مثلاً در رابطه با غذاخوردن، وقتی من ماهی درست کرده باشم میگوید: من این را نمیخواهم، ماکارونی میخواستم و وقتی فردا همان را که گفته است میپزم، باز هم میگوید: ماکارونی نمیخواهم؛ فلان چیز را میخواهم. بعد هم یا باید ناز او را بکشم […]
دلایل ایجاد استرس

سؤال: دختری هستم که وقتی در مقابل دبیران و همکلاسیها قرار میگیرم، اصلاً نمیتوانم صحبت کنم. در تنهایی و در مقابل خواهر و برادرهای خود به راحتی صحبت میکنم؛ امّا وقتی دبیر از من سؤالی میپرسد اصلاً نمیتوانم جواب او را بدهم؛ به نحوی که زبان من قفل میشود وجود من را استرس میگیرد. میخواستم […]
مستند ملازمان حرم 3

ملازمان حرم؛ عنوان مستندی از نصر تی وی است که پنج شنبه شب ها ساعت 21 از شبکه افق به نمایش در می آید. این برنامه با نگاهی خاص بر روی روابط خانوادگی و سبک زندگی شخصی شهدای معزز مدافع حرم تهیه شده است. در ذیل ویژه برنامه ی شهید عزیز «حسن غفاری» که مورخ 17 / 10 / 1394 از شبکه ی افق به نمایش درآمد، قابل مشاهده می باشد.
مرد؛ به معنای واقعی کلمه

ازش پرسیدم «تو فکر میکنی مهدی چه جور آدمیست؟» گفت «مرد. به معنای واقعی کلمه مرد.» یک سال بیشتر اختلاف سن نداشتند و حمید به او به چشم یک پدر نگاه میکرد، حتی اگر تشرش میزد یا بازخواستش میکرد. خواهراش میگفتند «هر وقت دنبال هردوشان میگشتیم کافی بود یکیشان را ببینیم تا مطمئن باشیم هر […]
آدم عاقل

من توی بسیج بودم، خانهمان هم جای دوری بود که ماشین رو نبود. باید بیست سی دقیقه پیاده میرفتیم تا به جاده میرسیدیم. فراموش نمیکنم که درست از یک ساعت قبل از رفتنمان به حمید التماس میکردم مرا هم ببرد برساند به جایی که محل کار هر دو مان بود. او فقط مرا تا ایستگاه […]
خسته زخم زبان یا خسته راهها

آمدیم ارومیه و آمدند پیشوازمان و یکی از خانمهای فامیل گفت «خستهی راهها برگشتند.» همهاش فکر میکنم که «یعنی ما فقط خستهی راهها بودهایم؟» فکر میکنم «یعنی ما در تمام این مدت دنبال آنها راه افتاده بودیم و حالا فقط خستهی راههای آنها بودهایم؟» این فکرها زمانی بیشتر آزارم میدادند که رفتیم قم ساکن شدیم. […]
چشمهای قرمز

من با خیلی از شهدا بودهام، ولی از هیچ کدامشان نمیتوانم بگویم. گاهی خودم را تربیت میکنم، یعنی کتاب میخوانم، عبادت میکنم، تا شاید فرجی بشود بتوانم بهتر حسم را بگویم برای آنها که ماندهاند. منتها باز هم نمیتوانم. نمیتوانم حمید را بگویم. من از حمید فقط چشمهاش را یادم میآید که همیشه قرمز بود. […]
بابای ما شهید شد

من مدام گوشم به رادیو بود که اخبار جبهه را پخش میکرد. تا اینکه تلفن همسایهی بالایی زنگ زد. یقین داشتم با من کار دارند. بلند شدم دویدم رفتم بالا و مطمئن و ترسان گفتم «مرا میخواهند.» صاحبخانهمان داشت با خانم حاج همت (ژیلا خانم) حرف میزد و تعجب کرد که چطور شده دویدهام بالا. […]
نماز شب

یک بار گفت «میآیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم «اوهوم.» او رفت ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد. من خسته شدم خوابم گرفت. گفتم «تو هم با این نماز شب خواندند. چقدر طولش میدهی؟ من که خوابم گرفت، مومن خدا.» گفت «سعی کن خودت را عادت بدهی. مستحبات انسان […]