جواب نامه مردم

علی گونی‌های نخود و کشمش و آجیل را سپرده بود به خیاطان که در بسته‌های کوچک بسته‌بندی کنند و اگر نامه‌ای و پیامی بین اقلام ارسالی بود، جمعشان می‌کرد و می داد دست رزمنده‌ها که بخوانند. دوست داشت نامه‌ی پر مهری که مردم می‌گذاشتند لای بسته‌های ارسالی و معمولاً پر از جملات پر مهر و […]

ابتکار سودمند

کمک‌های مردمی به جبهه‌ها را معتمدین و ریش سفیدهای شهر می‌آوردند و بیش‌ترشان پیرمردهای مؤمن و متدینی بودند که دوست داشتند در جبهه کاری به‌شان سپرده شود و نمی‌شد به عنوان نیروی رزمی سازمان‌دهی شوند. مرحوم مش احمد معماری، یکی از همین آدم‌های بود که دائم یک پایشان در جبهه بود. مش احمد از قدیمی‌های […]

نیم خط نامه

رابط تدارکاتی یکی از گردان‌های اردبیل سید نوجوان و سر به هوایی بود، موسوی نام، با قدی کوتاه و جثه‌ای ریز که هنوز پشت لبش سبز نشده بود. یک بار علی، سید را فرستاده بود پی کاری و منتظر بود برگردد و نتیجه‌ی کار را بگوید. سید دیرتر از آنی که علی انتظارش را داشت […]

مهر پدری

آخرهای آذر بود که آمد خوی؛ رفتم استقبالش. گفت می‌رود پسرش را ببیند. آمدیم دم خانه‌شان. سپرد بمانم تا برگردد. خیلی طول نکشید که برگشت. از در که آمد بیرون، پرسیدم «علی آقا! گل پسرت را دیدی؟» گفت «آره.» گفتم «حالا به تو رفته یا به مادرش؟» گفت «نمی‌دانم.» تعجم را که دید ادامه داد […]

عاشق اسم حسینم علیه السلام

یک روز تماس گرفت که نمی‌تواند برای تولد بچه‌اش برگردد. گفت «عموی بچه‌ی من تویی و باید جور برادرت را بکشی.» رفتم دنبال خانم و مادرخانمش و بردمشان تبریز. بچه در یکی از روزهای برفی آبان در بیمارستان باغ شمال تبریز به دنیا آمد. وقتی خبرش را پای تلفن شنید، از خوش‌حالی نفسش بند آمده […]

از تک‌تک‌شان رسید بگیر!

مدام برایم نام می‌نوشت. از کارهایی که می‌کرد. از اخباری که می‌شنید. از اوضاع جبهه. درد دل می‌کرد و پی‌گیر بچه‌های واحد تدارکات شهر خوی بود. رد طنز را می‌توانستی حتی در کلماتی که به گلایه می‌نوشت هم پیدا کنی. اصلاً جانش به جان شوخی‌هایش بند بود. آخر هر نامه می‌نوشت سلامش را به محمود، […]

انگار که خدا را ببیند!

اواسط پاییز سال بعد، مهدی باکری فرستاد پی‌اش که تسویه کند از سپاه خوی و برود لشکر عاشورا. خانمش پا به ماه بود. گفتم «علی! حالا من و خواهر و برادرت هیچ. خانمت پا به ماه است. می‌خواهی او را به امید چه کسی رها کنی و بروی؟ بمان یکی دو ماه بعد می‌روی. جنگ […]

چند نکته‌ای از شهید

کسی حق نداشت پیش او غیبت کند یا پشت سر کسی حرف نامربوطی بزند. یک واحد تدارکات بود و یک دنیا توقع به‌جا و بی‌جای بچه‌ها. علی آقا می‌گفت اگر کسی آمد و چیزی خواست و نداشتیم به‌ش بدهیم، روی خوش که می‌توانیم نشان دهیم. اگر از چیزی شاکی بود، شکایتش را با شوخی طوری […]

گوساله نذری

یک روز رفته بودیم پادگان حر. مش صفر خبر آورده بود که یکی از گاوهایمان زاییده است. علی داشت سر و گردن گوساله را تیمار می‌کرد که اخبار رادیو گفت امام ناخوش احوال است. علی همان جا گوساله را که تازه داشت سرپا می‌شد، تصدق سلامتی امام کرد. به مش صفر سپرد خوب به‌ش برسد […]

امام جمعه

ناهار را می‌آمد پیش ما که با کارگرها بخورد. یک روز که نمی‌آمد، کارگرها دست به غذا نمی‌زدند تا بیاید. نمازش را هم همان جا با ما می‌خواند. یک روز بعد از ناهار درآمد که «حیف نیست مایی که همه مسلمانیم و شیعه، خودمان را از فضیلت جماعت محروم کنیم؟» بعد رو کرد به کارگر […]

قیرمالی

سقف کنسول‌خانه کاهگلی بود و باید عایق کاری می‌شد. علی نگران بود باران‌های پاییزی شروع شوند و سقف چکه کند. سپرده بود فکر عایق پشت بام باشم و آن قدر کار ریز و درشت داشتم که نمی‌رسیدم آسفالت کار بیاورم سقف را قیرگونی کنیم. یک روز هم که آسفالت‌کار آمده بود، از بد حادثه سُر […]

جواب خدا را چه می‌خواهند بدهند؟!

در شهر بین نیروهای سیاسی سر نگاه به مسائل، اختلاف نظر بود و هر کسی می‌خواست سپاه و امکانات و نیروی تبلیغی و میدانی‌اش را به سمت طیف خودش بکشد. امکانات سپاه دست علی بود و علی نمی‌گذاشت سپاه بشود گوشت قربانی و تقسیم شود بین جناح‌های قدرت، برای همین، از طرف سیاسیون و صاحبان […]

کار شبهه‌دار

سپاه خوی بنا بود تبدیل شود به سازمان نظامی مستقل و کارآمدی که ساختمان سه طبقه‌ی اجاره‌ای کوچه‌ی وزیری، گنجایش نیروهایش را نداشت و به لحاظ امنیتی مناسب یک تشکیلات نظامی نبود. علی دنبال جای مناسب‌تر بود برای سپاه. هر روز می‌آمد پی من که برویم دنبال پیدا کردن جا. چند جا را دیده بودیم، […]

روزی مهمان

بعد از ازدواجش بیش‌تر از قبل با هم صمیمی شدیم. مهمان به خانه بردن را دوست داشت. خیلی راحت و بی تکلف بود در پذیرایی از مهمانی که می‌‌برد خانه‌شان. بیش‌تر پاسدارها زندگی ساده‌ای داشتند و خیلی دچار اسباب تجمل و آبروداری‌های مرسوم نبودند. علی هم مقید این نبود که چند جور غذا بگذارد جلوی […]