در مجلس شهید

جهت شرکت در مراسم عزاداری شهادت عمویم، همگی «عازم» تهران شدیم. هنگام صرف غذا، شخصی در جمع، به شهدا توهین کرد. آثار نگرانی را در «امیر» دیدم. او نمیتوانست در برابر این مسئله بیتفاوت باشد. پس از اتمام غذا، به عنوان روبوسی کردن به طرف آن شخص رفت. با او دست داد و گفت: «خیلی […]
نهج البلاغه

بعد از ظهر بود که موقع تعویض گروهها شد. آماده شدند که به خط مقدم بروند. ـ «حسین جان! نهج البلاغه را هم توی کولهپشتیام بگذار.» ـ «جبهه که جای این حرفها نیست. تنها باید به فکر جنگ باشیم.» مرتضی سرش را که پایین انداخته بود بلند کرد. چشمانش میدرخشید. آرام گفت: ـ «تو برای […]
شال مشکی شهید

بعد از شهادت غلامعلی سعیدیفر، بسیجی مخلص «علی اصغر فاتحی» بالای جنازهاش حاضر شد و شال مشکی خودش را با شال شهید سعیدیفر عوض کرد. همان روز فاتحی هم شربت شهادت را نوشید. این بار شهید عبّاس کیانیان بر پیکر پاک شهید فاتحی حاضر شد و شال او را به گردن خود انداخت و شال […]