نظامی منضبط

وی افسری منضبط و جدّی، و خصوصاً در امر تدریس بود. همچنین متدّین، با پشتکار و باهوش، و مصالح انقلاب را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکرد. به خاطر دارم شبی به منزل ایشان رفتم ـ در تهران ـ آن موقع من در تیپ 2 قوچان خدمت میکردم. یادداشتی با حدود بیش از 20 بند به […]
باید تمیز بود

دور یک چراغ والور حلقه زده بودیم. سرمای زمستان همه را خانهنشین کرده بود، آن هم زمستان کردستان. یک کتری بزرگ هم روی چراغ، بخار میکرد. کمی آب کتری را برداشتم. با آب سرد قاطی کردم. آب وِلَرم برای وضو بهتر بود. جلوی تانکر آب، ناصر را دیدم. به او گفتم: ـ «ناصر اینجا چه […]
پاکیزگی و نظافت

سال شصت و چهار شمسی بود. عملیات والفجر هشت شروع شده بود. پس از طی دورههای آموزشی لازم، عازم خط مقدم در منطقهی فاو شدیم. مناطق متعددی به تصرف نیروهای اسلام درآمده بود، منطقهی مورد نظر که باید در آن مستقر میشدیم، تازه آزاد شده بود و حالتی باتلاقی داشت و عبور و مرور را […]
انگیزه

دو ـ سه روز از انقلاب گذشته بود که دایی به من زنگ زد و گفت: «هر چه دوست و رفیق دارید، با خود به دانشکدهی افسری بیاورید.» دایی گفت: «تا سه روز دیگر دانشجویان جدید میآیند. میخواهم هر چه زودتر اینجا را نظافت کنید.» ما بلافاصله دست به کار شدیم و آسایشگاهها را شستیم […]
تلافی

هر کاری که از دستش برمیآمد، برای دیگران انجام میداد. هیچ وقت کار خودش را به دیگران واگذار نمیکرد. یک شب، جوراب او را شستم. خیلی ناراحت شد. از فردا شب دنبال جوراب من میگشت تا آن را بشوید و کار مرا جبران کند. رسم خوبان 9. آراستگی و نظم. صفحهی 19/ پیشانی و عشق، […]
مهمان خوش قول

زمستان سال 63 بود. برف همه جا را پوشانده بود و هوا به شدّت سرد بود. منزل مشغول کارهای روزمرّه بودم که صدای زنگ تلفن توی اتاق پیچید. گوشی تلفن را برداشتم؛ «بفرمایین.» سلام و احوالپرسی که کرد، شناختمش. من هم جواب سلامش را دادم و گفتم «خوش آمدین، چه عجب از این طرفها…» گفت: […]