جگر پاره شده مرهم بي ياور ها
درد و غم، زخم زده بر جگر مادر ها
اين چه رسمي ست که يک عده پرستوي غريب
بنشينند درون قفس همسرها!؟
اين چه رازي ست!چرا چشم به در مي دوزد
اين چه رازي ست!چه ديده ست به پشت درها
گفت: “لا يوم…“ که راه نفسش بند آمد
جاي شکر است نبوده خبر از خنجر ها
لحظه ي تشنگي اش آب عذابش مي داد
زير لب داشت امان از جگر دختر ها
سايه اش بود همان چادر زينب بر او
باز هم شکر که بوده ست دگر معجر ها
شاعر: یحیی نژاد سلامتی