احمد بن حنبل در مسندش از امیرالمؤمنین نقل میکند: هنگامی که حسن علیهالسلام به دنیا آمد من او را حرب نامیدم. پس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و فرمود:« پسرم را ببینم! خوب چه نامی را برای او انتخاب کردید؟» گفتم «حرب» فرمود:« خیر! بلکه او حسن است. »
و نیز زمانی که حسین علیهالسلام به دنیا آمد او را حرب نامیدم. سپس رسول خدا آمد و فرمود: « پسرم را ببینم! خوب چه نامی را برای او انتخاب کردهاید؟» گفتم:«حرب» فرمود:«خیر! بلکه او حسین است.»
و نیز زمانی که فرزند سوم به دنیا آمد دوباره او را حرب نامیدم. اما باز هم پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد و فرمود: «پسرم را ببینم! خوب چه نامی را برای او انتخاب کردید؟» گفتم «حرب» فرمود:« خیر! بلکه او محسن است.» سپس فرمودند «آنها را با نامهای فرزندان هارون یعنی شبر و شبیر و مشبر بنام.»[1]
این روایت بنا بر نظر بعضی از مسلمین (غیر از ما شیعیان) از نظر سند صحیح است. بنابرین آنها میخواهند با این روایت نتایجی را بگیرند به سودشان است. حال آنچه که از این روایت روشن است از این قرار میباشد.
- این روایت به شبههای که در رابطه با مغایرت خلقت علی علیهالسلام و پیامبر صلیاللهعلیهوآله وجود دارد دامن میزند. چراکه امیرالمؤمنین سه مرتبه بر یک نام اصرار ورزیده و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیز بر خلاف آن اصرار داشت.
- این روایت حاکی از آن است که علی علیهالسلام طوری زندگی میکرد که در عمق وجودش دغدغه جنگیدن داشت. آنها بیدرنگ به این نتیجه میرسند که او شدیداً خواهان کشتار مردم بود. پس دلاوریهای او در زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و بعد از ایشان جنبه دینی نداشته و ناشی از احساس تکلیف الهی نبوده است. به طوریکه رزم او به هیچ وجه ماهیت ایثارگرانه نداشت و اصلاً بذل و بخشش جان در راه خدا نبود. بنابرین آن مجاهدتها ارزش چندانی نداشته است چون علی علیهالسلام خلق و خوی جنگ طلبانهای داشت.
آنها با همین ترهات در نفوس مردم بذل کینه میکارند و تا حد قابل توجهی باعث ایجاد نفرت مردم از امیرالمؤمنین علیهالسلام میشوند.
- این روایت مشکل بزرگی که مخالفین امیرالمؤمنین با آن دست و پنجه نرم میکنند را حل میکند. آن مشکل از این قرار است: بیشک وجود محسن بن علی در جمله اولاد فاطمه سلاماللهعلیها غیر قابل انکار است و نمیتوان به سادگی آن را به فراموشی سپرد. اما آنچه که معاندین را در تنگنا قرار میدهد، آن است که عمر بن خطاب به طور قطع به خانه حضرت زهرا هجوم آورده و جنینش که محسن نام داشت را به قتل رساند. این واقعه زمانی رخ داد که آنها بعد از وفات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خلافت را از امیرالمؤمنین ربودند.
پس آنان میخواهند زیرکانه از تبعات این مسئله رهایی یابند و از ریشه این مسئله را انکار کنند که در نهایت اقوال سقط جنین توسط عمر را باطل کنند. چراکه آنان ادعا میکنند محسن به دنیا آمد و در زمان حیات رسول خدا نیز فوت کرد چراکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را محسن نامید.
پس آنها به زعم خودشان بین قول وجود محسن و نام گذاری پیامبر اکرم برای او و حفظ آبروی خلفا در عرصه این درگیریها، وجه مشترکی را پذیرفتهاند. که با مهارت خلفای خود را با این روایت تبرئه کرده و با اخذ به مضمون آن، مسلمات را کنار میگذارند.
اما آنها از آنچه که به شرح زیر است غفلت کردهاند.
- همانا روایات بر این نکته تأکید میکند که علی علیهالسلام هیچگاه زودتر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای نامگذاری فرزندانش اقدام نمیکرد. چنانچه در روایتی آمده است که زمانی که امام حسن علیهالسلام به دنیا آمدند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنین فرمود:« آیا اسمی را برای او انتخاب کردهای؟»
و ایشان نیز گفتند:« من از شما در نامگذاری فرزندانم سبقت نمیگیرم.»
سپس پیامبر اکرم فرمود:« من نیز در نامگذاری فرزندانت از خداوند سبقت نمیگیرم.»[2]
بیشک این روایت با خلق و خوی علی علیهالسلام در تعامل با پیامبر صلیاللهعلیهوآله سازگارتر است. چنانچه او، همانطور که بچه شتر پایش را بر جای پای مادر خود میگذارد، از رسول خدا تبعیت میکرد. او نیز همیشه خلقیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله را میآموخت و پیامبر نیز به علی علیهالسلام دستور میداد که از آنها پیروی کند. پس چه طور امیرالمؤمنین در نامگذاری فرزندانش از این قاعده تخلف کرد؟
پس چه کسی ادعا میکند که علی علیهالسلام نظرش در این باره تغییر کرده است؟ آیا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نزد علی جایگاه خاصی ندارد که اینگونه نظرش را در نامگذاری فرزندانش تغییر میدهد؟
- اگر خداوند متعال به پیامبرش وحی کرده است که علی علیهالسلام همانند هارون است، پس باید نام فرزندانش را نیز به نام فرزندان هارون نامگذاری کند، پس بر علی علیهالسلام نیز لازم است که هنگام ولادت هرکدام از فرزندانش از پیامبر صلیاللهعلیهوآله بخواهد که نام فرزندان هارون چیست؟
اگر هم تسامحاً بپذیریم که علی علیهالسلام نام فرزندان خود را در اول کار حرب مینامید و نظرش با آمدن پیامبر صلیاللهعلیهوآله تغییر مییافت، باز هم علی علیهالسلام میبایست در پیشی گرفتن انتخاب نام برای فرزند سومش خودداری میکرد. چراکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله دوبار نظر ایشان را تغییر داده بود.
- از مرحوم کلینی در کتاب العده روایت شده است که:«همانا شما فرزندان سقط شده ای که نامگذاری شان نکردهاید را در روز قیامت ملاقات میکنید. سپس سقط شده به پدرش میگوید، چرا برای من نامی را معین نکرده بودی؟ پس همانا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قبل از آنکه محسن به دنیا بیاید او را نامگذاری کرده بود.»[3]
- مسأله نامگذاری محسن به هیچ وجه یک امر مبهمی نبوده، بلکه چنین چیزی از سوی علما، محدیثین و مؤلفین متداول بوده است. شما نیز میتوانید به کتبشان رجوع کنید تا از صحت این گزاره با خبر شوید.[4]
- علما و محدثین میگویند: مردم چه قبل و چه بعد از ولادت امام حسن علیهالسلام فرزندانشان را هنگام ولادتشان نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میبردند تا پیامبر صلیاللهعلیهوآله کام آنها را گرفته و نیز آنها را نامگذاری کند.
میگویند که عدهای از کسانی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نامشان را انتخاب کرده است، عبارتند از:
- عبدالله بن زبیر[5]
- محمد بن ثابت بن قیس بن شماس[6]
- محمد بن طلحه بن عبید الله التمیمی[7]
- سنان ین سلمه بنن المحبق الهذلی[8]
- عبدالله بن ابی طلحه[9]
- ابو امامه بن سهل[10]
- عبدالله بن عباس[11]
- ابراهیم بن موسی الاشعری[12]
- عبد الله بن مطیع[13]
- علی بن ابی رافع[14]
11.عبدالله بن نبیط بن جابر[15]
- محمد بن نبیط بن جابر[16]
و بعد از آنچه که گذشت میگوییم:
علی علیهالسلام به فکرش هم خطور نمیکرد که روزی او به عدم تبعیت از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در نامگذاری فرزندانش متهم شود.
منبع: صفحات 88 تا 97 جلد سوم کتاب الصحیح من سیره الامام علی علیهالسلام / علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[1]. مسند أحمد، ج1 ص98 و 118 ؛ السنن الكبرى للبيهقي، ج6 ص166 ؛ مجمع الزوائد ج8 ص52 ؛ الأدب المفرد للبخاري ص177 ؛ الذرية الطاهرة النبوية للدولابي ص99 ؛ المعجم الكبير للطبراني ج3 ص96 ؛ الإستيعاب (ط دار الجيل) ج1 ص384 ؛ كنز العمال ج13 ص660 و 664 ؛ إكمال الكمال ج7 ص254 و 255 ؛ تاريخ مدينة دمشق ج13 ص170 / ج14 ص118 ؛ أسد الغابة ج2 ص10 و 18 وج4 ص308 ؛ تهذيب الكمال ج6 ص223 ؛ الإصابة ج6 ص191 ؛ تاريخ الإسلام للذهبي ج5 ص94 ؛ ترجمة الإمام الحسن عليه السلام» (تحقيق المحمودي) لابن عساكر ص16 و 30 ؛ ترجمة الإمام الحسن «عليه السلام» من طبقات ابن سعد ص34 ؛ مناقب الإمام أمير المؤمنين «عليه السلام» للكوفي ج2 ص254 ؛ مناقب أهل البيت «عليهم السلام» للشيرواني ص243 ؛ شرح إحقاق الحق )الملحقات) ج10 ص492 / ج19 ص183 و 273 / ج26 ص13 / ج33 ص401.
[2]. الأمالي للصدوق ص197 ؛ علل الشرائع ج1 ص137 ؛ معاني الأخبار ص57 ؛ بحار الأنوار ج43 ص238 و 239 و240 / ج44 ص250 / ج101 ص111 ؛ جامع أحاديث الشيعة ج21 ص340 و 343 و 344 ؛ غاية المرام ج2 ص85 و 113 ؛ مستدرك الوسائل ج15 ص144 ؛ الأمالي للطوسي ص367 ؛ الجواهر السنية للحر العاملي ص238 ؛ مسند زيد بن علي ص467 ؛ عيون أخبار الرضا «عليه السلام» ج1 ص29 ؛ مناقب آل أبي طالب (ط المكتبة الحيدرية) ج3 ص189 ؛ العوالم، الإمام الحسين.«عليه السلام» للبحراني ص20 و 141 ؛ مسند الإمام الرضا «عليه السلام» للعطاردي ج1 ص149 ؛ إعلام الورى ج1 ص427 ؛ حياة الإمام الرضا «عليه السلام» للقرشي ج1 ص250 و 251 ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ج5 ص217.
[3]. الكافي ج6 ص18 ؛ عوالم العلوم ج11 ص411 ؛ بحار الأنوار ج43 ص195 / ج10 ص112 / ج101 ص128 ؛ الخصال ج2 ص634 ؛ علل الشرايع ج2 ص464 ؛ جلاء العيون ج1 ص222 ؛ وسائل الشيعة (ط مؤسسة آل البيت) ج21 ص387 / (ط دار الإسلامية) ج15 ص121 ؛ جامع أحاديث الشيعة ج21 ص331 ؛ مستدرك سفينة البحار ج5 ص72 / ج10 ص448.
[4]. تاج المواليد (انتشارات بصيرتي ـ قم) ص23 و 24 ؛ الإرشاد للمفيد ج1 ص355 ؛ إعلام الورى ص203 / (ط مؤسسة آل البيت) ج1 ص396 ؛ كشف الغمة ج2 ص67 ؛ المستجاد من الإرشاد (المجموعة) ص140 ؛ بحار الأنوار ج42 ص89 و90 ؛ الإمام علي بن أبي طالب «عليه السلام» للهمداني ص561 ؛ العمدة لابن بطريق ص30 ؛ التتمة في تواريخ الأئمة ص39 (ط سنة 1412) ؛ كفاية الطالب ص413 ؛ جلاء العيون ج1 ص193 ؛ مرآة العقول ج5 ص318 ؛ تراجم أعلام النساء ج2 ص321 ؛ نوادر الأخبار للكاشاني ص183؛ علم اليقين ص686 و 688.
[5]. المستدرك للحاكم ج3 ص548 وشرح الأزهار (المقدمة) ص26 وفتح الباري ج7 ص195 وعمدة القاري ج17 ص51 والمصنف لابن أبي شيبة ج8 ص460 الإصابة ج2 ص309 والإستيعاب (مطبوع مع الإصابة) ج2 ص301 وراجع ص302 والمعجم الكبير ج24 ص80 و 126 وكنز العمال ج13 ص478 وتاريخ مدينة دمشق ج28 ص152 و 154.
[6]. لمحلى ج10 ص107 والإصابة ج6 ص195 (ط الكتب العلمية) وسبل الهدى والرشاد ج10 ص41 وسير أعلام النبلاء ج1 ص312 وتهذيب الكمال ج14 ص552 والتاريخ الكبير ج1 ص51 والثقات ج3 ص364 وتاريخ مدينة دمشق ج52 ص172 و 173 و 176.
. [7]المجموع ج19 ص201 والثقات ج3 ص364 وتعجيل المنفعة ص366 ومن له رواية في مسند أحمد ص375.
[8]. مشاهير علماء الأمصار ص75.
[9]. مواهب الجليل ج4 ص391 والمغني ج11 ص125 والشرح الكبير ج3 ص590 ونيل الأوطار ج5 ص229 ومسند أحمد ج5 ص75 وج18 ص431 و 432 و 433 ومسند أبي يعلى ج6 ص126 وتاريخ الإسلام للذهبي ج6 ص113 وإمتاع الأسماع ج2 ص215 وج12 ص23 و 24 و 25 والمجموع ج8 ص434 و 435 ومسكن الفؤاد ص68 وصحيح البخاري (ط دار الفكر) ج6 ص216 وصحيح مسلم ج6 ص174 (دار الفكر) وسنن أبي داود ج2 ص466 وسنن البيهقي ج4 ص66 وفتح الباري ج20 ص484 وعمدة القاري ج21 ص85 ومسند أبي داود الطيالسي ص274 والأدب المفرد ص268 والأذكار النووية ص287 ورياض الصالحين ص83 وتارخ مدينة دمشق ج19 ص402 وأسد الغابة ج3 ص189 وتهذيب الكمال ج15 ص133.
[10]. أسد الغابة ج5 ص566 وتهذيب التهذيب ج1 ص231.
[11]. ذخائر العقبى ص226 و 236 ومجمع الزوائد ج5 ص187 والمعجم الأوسط ج9 ص102 وإمتاع الأسماع ج12 ص300 وسبل الهدى والرشاد ج11 ص73 والسيرة الحلبية ج1 ص314.
[12]. المجموع ج8 ص435 وشرح النووي لصحيح مسلم ج14 ص125 وتغليق = = التعليق ج5 ص174 والثقات ج3 ص20 وخلاصة تذهيب تهذيب الكمال ص19 والإصابة ج1 ص96.
[13]. الإصابة ج3 ص81.
[14]. الإصابة ج3 ص65.
[15]. الإصابة ج3 ص74.
[16]. الإصابة ج3 ص477.