غلو در علی بن موفق
ابوالحسن علی بن موفق یکی دیگر از علمای حنابله است که در سال 265 هجری قمری در بغداد از دنیا رفته است. حنابله در مورد وی نیز با نقل خواب های دروغ و انتشار آن در میان مردم به غلو پرداخته اند.
نمونه هایی از غلو سلفیان و حنابله در مورد علی بن موفق را ذکر می کنیم.
موفق را دوست داشته و به خانه خود دعوت کرده است
علی بن موفق می گوید: شبی در مسجد الحرام، خطاب به خداوند عرض کردم: خدایا! چرا مرا نمی پذیری و بر می گردانی؟ مرا خسته کردی! جانم را بگیر و مرا راحت کن. هنگامی که به خواب رفتم، خداوند را در خواب دیدم. خداوند به من فرمود: ای علی بن موفق! اگر خانه ای بسازی، چه کسی را دعوت می کنی؟ کسانی را که دوست داری؟ یا کسانی را که دوست نداری؟
گفتم: البته کسانی را که دوست دارم دعوت می کنم، نه کسانی را که از آنان بدم می آید.
خداوند فرمود: ای علی بن موفق! من نیز تو را دوست داشتم و به خانه خود دعوت کردم.[1]
خطیب بغدادی شافعی روایت دیگری را به همین مضمون نقل می کند.[2]
از جهنم نمی ترسید و طمعی نسبت به بهشت نداشت
علی بن موفق پس از این که شصت بار به حج رفت، خطاب به خداوند گفت: خدایا! اگر به خاطر ترس از جهنم، تو را عبادت می کنم، مرا در آتش جهنم عذابم کن. اگر به خاطر طمع نسبت به بهشت، تو را عبادت می کنم، مرا از بهشت محروم کن. خدایا! تو می دانی که من به خاطر دوست داشتن و علاقه نسبت به دیدار روی تو، تو را می پرستم. پس اجازه بده یک بار به روی تو نگاه کنم و پس از آن هر بلایی می خواهی بر سرم بیاور.[3]
آری سخنان گهربار وارزشمند حضرت علی و حضرت شعیب علیه السلام[4] را بدون اشاره به اصل و منبع سخن، به نام علمای خودشان ثبت می کنند!
ماجرای رفتن علی بن موفق به بهشت در خواب و دیدن مقام و جایگاه احمد بن حنبل، بشر بن حارث و معروف کرخی ینز در صفحات قبل گذشت.[5] ظاهرا مشاهده مقام و جایگاه معروف کرخی در بهشت، باعث شده است تا علی بن موفق خداوند را این گونه خطاب قرار داده و چنین تقاضایی از خداوند داشته باشد.
نامه ای از خداوند به علی بن موفق
علی بن موفق می گوید: روزی برای گفتن اذان از خانه خارج شدم. در مسیر راه کاغذی را مشاهده کردم. آن را برداشته و در مشت خود نگه داشتم. بعد از اذان و اقامه و خواندن نماز، کاغذ را باز کردم. در آن، چنین نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن موفق! با وجود داشتن پروردگاری همچون من، از فقر می ترسی؟[6]
بخشنده تر از خداوند
علی بن موفق می گوید: بیش از پنجاه بار به حج رفتم و ثواب آن ها را به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، ابوبکر، عمر، عثمان، حضرت علی و پدر و مادرم تقدیم کردم. یک حج باقی مانده بود. به حجاج خانه خدا که در عرفات جمع شده بودند و مشغول راز و نیاز با خدا بودند، نگاه کردم و خطاب به خداوند گفتم: خدایا! اگر در میان این جمعیت کسی وجود دارد که حج او مقبول نیست، ثواب این حج را نیز به او تقدیم می کنم. علی بن موفق می گوید: آن شب در مزدلفه ماندم. خداوند را در خواب دیدم. خداوند فرمود: ای علی بن موفق! آیا از من هم بخشنده تری؟ تمامی کسانی که در عرفات بودند و چندین برابر آنان را بخشیدم و شفات تک تک آنان درباره خانواده، نزدیکان و همسایگانشان را پذیرفتم. من اهل تقوی و مغفرت هستم.[7]
شسته شدن پاهای علی بن موفق توسط حورالعین
علی بن موفق می گوید: در یکی از سال ها سوار بر مرکب، عازم حج شدم. در میان راه با حجاجی که پیاده عازم حج بودند، مواجه شدم. به دلم افتاد که من هم از مرکب پیاده شوم و آنان را همراهی کنم. از مرکب پیاده شدم و یکی از حجاج پیاده را سوار مرکب خودم کردم. پس از مدتی پیاده روی، جهت استراحت توقف نموده و خوابیدیم. در خواب دیدم که کنیزانی با طشت های طلا و آفتابه های نقره ای پای حجاجی را که پیاده عازم حج هستند، می شویند. پای همه حجاج پیاده را شستند و نوبت به من رسید. یکی از کنیزان به دیگری گفت: این شخص مرکب دارد و جزو حجاج پیاده نیست اما کنیز دیگر نپذیرفت و گفت: او نیز جزو حجاج پیاده است زیرا پیاده روی و همراهی حجاج پیاده را دوست داشت. پاهای مرا نیز شستند. از آن روز به بعد تمام دردهایی که در پاهایم احساس می کردم، از بین رفت.[8]
رفتن علی بن موفق به عرش
احمد بن عبدالله حفار احمد بن حنبل را در خواب دیده و از وضعیت او سؤال می کند. احمد بن حنبل می گوید: خداوند مرا مورد لطف و محبت قرار داده و هر آنچه می خواستم به من داد. مرا نزدیک خود فرا خوانده و در نزدیکی خود اسکان داد.
احمد بن عبدالله بن حفار وضعیت علی بن موفق را از احمد بن حنبل جویا می شود. احمد بن حنبل پاسخ می دهد: همین الآن از علی بن موفق جدا شدم. او قصد رفتن به عرش را داشت.[9]
صحبت کردن خداوند با علی بن موفق
علی بن موفق می گوید: روز جمعه هنگام خارج شدن از منزل، همسرم از من چیزی خواست. در حالی که ناراحت بودم از منزل خارج شدم. ناگهان هاتفی صدا زد: ای علی بن موفق! با وجود داشتن پروردگاری همچون من، ناراحتی؟[10]
منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی
[1]– «قال علی ن الموفق: کنتُ لیلة فی المسجد الحرام، فقلت: یا سیدی! کم تردّنی! و کم تتعبنی؟ اقبضنی إلیک و أرحنی. فبینا أنا نائم إذ رأیتَُ ربّ العزة عزّ و جلّ فی النوم، یقول له: یا علی بن الموفق! أرأیت لو أنّک بنیتَ داراً مَن کنتَ تدعو إلیها؟ مَن تُحبُّ، أم مَن تُکره؟ فقلت: یا ربّ! بل من أحبّ. فقال عزّ و جلّ: یا علی بن موفق! قد دعوناک إلی دارنا». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج1، ص230، شرح حال علی بن موفق، ش323؛ ابن جوزی، صفة الصفوة: ج1، ص233، شرح حال علی بن موفق.
[2]– «قال علی بن الموفق: لمّا ثمّ لی ستّون حجّة، خرجتُ من الطواف و جلستُ بحذاء المیزاب و جعلت أتفکر لاأدری إیش حالی عندالله و قد کثر ترددی إلی هذا المکان، قال: فغلبتنی عینای، فکأنّ قائلاً یقول: یا علی! أتدعو إلی بیتک إلّا إمره اً تحبّه؟ قال: فانتبهتُ و قد سری عنّی ما کنت فیه». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج12، ص11، شرح حال علی بن موفق، ش6550.
[3]– «أنّه حجّ ستّین سنة و قال: اللهم إن کنتَ تعلم أنّی أعبدک خوفاً من نارک، فعذبنی بها و إن کنتَ تعلم أنّی أعبدک طمعاً فی جنّتک، فاحرمنیها و إن کنتَ تعلم أنّی أعبدک حبّاً منّی لک و شوقاً إلی وجهک الکریم، فأبحنیه مرّة واصنع بی ما شئت». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج12، ص112، شرح حال علی بن موافق. ش 6550؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج1، ص231، شرح حال علی بن موفق، ش323؛ ابن جوزی، صفة الصفوة:ج1، ص233، شرح حال علی بن موفق.
[4]– «و قال علیه السلام: ما عبدتک طمعاً فی جنتک و لا خوفاً من نارک و لکن وجدتک أهلاً للعبادة، فعبدتک» ابن ابی جمهور احسائی: عو الی اللئالی: ج1، ص404، حدیث 63 و «و قال فی موضع آخر: إلهی! ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طمعاً فی ثوابک و لکن وجدتک أهلاً للعبادة، فعبدتک». علامه مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار:ج41، ص14، باب 101، عبادته و خوفه علیه السلام، ذیل حدیث «إنّ قوماً عبدوا لله رغبة، فتلک عبادة التجار و إنّ قوماً عبدوا الله رهبة، فتلک عبادة العبید و إنّ قوماً عبدوا الله شکراً، فتلک عبادة الأحرار، حدیث 4 و ج67، ص186، کتاب الإیمان و الکفر، باب 53، النیّة و شرائطها و مراتبها، ذیل حدیث1. و «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: بکی شعیب علیه السلام من حبّ الله عزّ و جلّ حتّی عمی، فردّ الله عزّ و جلّ علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی، فردّ الله علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی، فردّ الله علیه بصره، فلمّا کانت الرابعة أوحی الله إلیه: با شعیب! إلی متی یکون هذا؟ أبداً أمنک؟ أن یکن هذا خوفاً من النار، فقد آجرتک؟ و إن یکن شوقاً إلی الحنة، فقد أبحتک؟ فقال: إلهی و سیّدی! أنت تعلم أنّی ما بکیت خوفاً من نارک و لا شوقاً إلی جنتک و لکن عقد حبّک علی قلبی، فلست أصبر أو أراک. فأوحی الله جلّ جلاله إلیه: أمّا إذ کان هذا هکذا، فمن أجل هذا سأخدمک کلیمی موسی بن عمران». همان، ج12، ص 380 -381، باب 11 قصص شعیب علیه السلام، حدیث1، به نقل شیخ صدوق در علل الشرایع.
[5]– «قال رأیت کأنّی دخلت الجنة، فإذا بثلاثة: رجلٌ قاعدٌ علی مائدة قد وکّل الله به ملکَین، فملک یُطعمه و ملک یسقیه و آخر واقف علی باب الجنة، ینظر فی وجوه قوم، فیُدخلهم الجنة و آخر واقف فی وسط الجنة، شاخص ببصره إلی العرش، ینظر إلی الربّ تعالی. فقلت لرضوان: من هؤلاء؟ قال: الأوّل بشر الحافی، خرج من الدنیا و هو جائع عطشان و الواقف فی الوسط هو معروف، عَبَدَ الله شوقاً للنظر إلیه، فأعطیه و الواقف علی باب الجنة فأحمد بن حنبل، أُمِر أن ینظر فی وجوه أهل السنة، فیُدخلهم الجنة». ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج11، ص349، شرح حال احمد بن حنبل، ش78 و محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج1، ص231، شرح حال علی بن موفق، ش323.
[6]– «قال علی بن موفق: خرجتُ یوماً لأؤذن، فأصبتُ قرطاساً، فأخذتُه و وضعتُه فی کمّی، فأذنتُ و أقمتُ و صلّیتُ، فلمّا صلّیتُ قرأتُه، فإذا مکتوب فیه: بسم الله الرحمن الرحیم، یا علی بن موفق! تخاف الفقر و أنا ربّک؟». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج12، ص112، شرح حال علی بن موفق، ش6550؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج1، ص231، شرح حال علی بن موفق، ش323؛ ذهبی سلفی، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام:ج20، ص139، حوادث و وفیات 265 هجری قمری، شرح حال علی بن موفق، ش107 و ابن جوزی، صفوة: ج1، ص233، شرح حال علی بن موفق.
[7]– «قال علی بن موفق: حججتُ نیّفاً و خمسین حجّة، فجعلتُ ثوابَها للنّبیّ صلّی الله علیه و آله و لأبی بکر و عمر و عثمان و علیّ و لأبویّ و بقیت حجّة، فنظرتُ إلی أهل الموقف بعرفات و ضجیج أصواتهم، فقلت: اللهم! إن کان فی هؤلاء أحد لم تقبل حجّته، فقد وهبتُ له هذه الحجّة، لیکون ثوابها له. قال: فبتٌ تلک اللیلة بالمزدلفة، فرأیت ربّی عزّ و جلّ فی المنام، فقال لی: یا علی بن موفق! علَیَّ تَتَسَخَّی؟ قد غفرتُ لأهل الموقف و مثلهم و أضعاف ذلک و شفعتُ کلّ رجل منهم فی أهل بیته و خاصّته و جیرانه و أنا أهل التقوی و أهل المغفرة». ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء:ج10، ص312، شرح حال علی بن موفق، ش582؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج1، ص232، شرح حال علی بن موفق، ش323؛ صفدی شافعی، الوافی بالوفیات:ج22، ص165، شرح حال علی بن موفق، ش187 و ابن جوزی، صفة الصفوة:ج1، ص233، شرح حال علی بن موفق.
[8]– «قال علی بن موفق: حججتُ سنة من السنین فی محمل، فرأیت رجالة، فأحببتُ المشی معهم، فنزلتُ و أقعدتُ و احداً منهم من محملی و مشیتُ معهم، فتقدمنا إلی البرید و عدلنا عن الطریق، فنمنا، فرأیتُ فی منامی جواری معهنّ طُسُوت من ذهب و أباریق من فضّة، یغسلن أرجل المشاة، فبقیت أنا. فقالت إحداهن لصاحبتها: لیس هذا منهم، هذا له محمل. فقالت: بلی، هو منهم، لأنّه أحبٌ المشی معهم، فغَسَلَت رجلی، فذهب عنّی کلّ تعب کنتُ أجده». ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ج10، ص312، شرح حال علی بن موفق، ش582 و محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج1، ص232، شرح حال علی بن موفق، ش323.
[9]– «قال أحمد بن عبدالله بن حفار: رأیت أحمد بن حنبل فی النوم، فقلت: یا أباعبدالله! ما صنع الله بک؟ قال: حبانی و أعطانی و قرّبنی و أدنانی. قال: قلت: علی بن الموفق، ما صنع الله به؟ قال: الساعة ترکتُه فی زلالی (زلال) یرید العرش». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج12، ص112، شرح حال علی بن موفق، ش6550؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج1، ص232، شرح حال علی بن موفق، ش323 و ابن جوزی، صفة الصفوة:ج1، ص233، شرح حال علی بن موفق.
[10]– «قال علی بن موفق: خرجتُ یوم الجمعة إلی الرواح، فسألتنی أهلی حاجة، فخرجتُ و أنا مغموم بها، فهتف بی هاتف: یا ابن الموفق! تحزن و أنا لک؟». ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ج10، ص312، شرح حال علی بن موفق، ش582.