مى خواستم اين مطلب را بنويسم، امّا ترسيدم كه مبادا در آينده مشكلى برايم پيش آيد. از آنچه كه مى خواهم بگويم، واقعاً خودم شرم دارم، ولى تمام چوبى كه مى خورم به خاطر سادگى و نادانى خودم است.
درست از اين تاريخ كه مى نويسم، يك ماهِ پيش، من از دانشگاه بيرون رفتم كه بروم به خانواده ام زنگ بزنم. در بين راه، پسرى دنبال من افتاد. تمام وجودم را در آن مسير ترس فرا گرفته بود ؛ ولى وقتى به مخابرات رسيدم، به خاطر شلوغى و وقت كمى كه داشتم، برگشتم. در بين راه، خودش را به من رساند و گفت: خانم! مى شود يك لحظه صبر كنيد! من فكر كردم، حتماً سؤالى دارد و ايستادم. او پرسيد: دانشجوى دانشكده ادبيات هستيد؟ با حالت نفرت و تندى جواب دادم: بله. گفت: رشته ات چيست؟ گفتم: به شما چه ربطى دارد؟! راه خود را گرفتم و رفتم. او همچنان دنبالم بود. شب بعد، بر حسب اتّفاق، من دوباره ايشان را ديدم. باز هم بى اعتنايى كردم. شب سوم، خانواده ام به من زنگ زده بودند و براى دختر عمه ام پيغامى داشتند كه من باز روز سوم رفتم جلوى در دانشگاه، كه به دختر عمه ام زنگ بزنم كه از شانس بدم تلفن خراب بود، مجبور بودم صد متر بالاتر بروم و از باجه سر خيابان استفاده كنم. باز دوباره او خودش را به من رساند و گفت: خانم عزيز! يك لحظه صبر كنيد! من در جواب گفتم: من با آدم هاى ولگرد حرفى ندارم. او گفت: ولگرد چيه؟! من دانشجو هستم! دو روز بعد، بار ديگر ايشان را جلو دانشكده ديدم. عزمم را جزم كردم كه بروم جلو و ببينم اين همه سر سختى كردن و توى سرما به انتظار ايستادن، به چه علت است. حدود يك ساعتى توى خيابان اصلى مسير خوابگاه با هم صحبت كرديم، امّا همه صحبت هاى او را به باد مسخره مى گرفتم، تا اين كه روى نيمكتى نشستيم. او كارت دانشجوييش را به من داد و من اولين كارى كه كردم، شماره دانشجويى و رشته او را در ذهن خود جا دادم و روز بعد به دانشكده او رفتم و تحقيق كردم، خيلى بيش از حد تعريف شنيدم. احساس غرور به من دست داد و از اين همه صداقت و خوبى كه در او مشاهده كردم، از او خوشم آمد. روز بعد و روزهاى بعد بيشتر مشتاق ديدار او شدم. در بين صحبت هايمان متوجه شدم كه ايشان از سنگينى من و سنگين راه رفتن من خوشش آمده است. او مى گفت: من مى خواهم شما دوست من باشيد، انسان بايد دوستانى براى خود در اين سن داشته باشد. جامعه، ما را آن قدر خواب كرده كه چرا نبايد دختر و پسرى كه هم ديگر را مى خواهند، همديگر را قبلاً نشناسند و بعد از مدتى، به خاطر عدم شناخت، مجبور به طلاق شوند و خلاصه از اين حرف ها كه شايد من و شما هم از اخلاق هم خوشمان آمد. به هر حال، من به شما قول ازدواج نمى دهم، مگر اينكه بتوانيم نظر همديگر را جلب نماييم. من بدون اينكه فكرم را به راه اندازم، در پى هواى عشق بودم و در اميد اينكه بتوانم با متانتى كه از خود نشان مى دهم، نظر او را براى ازدواج جلب كنم. بله، از حرف هايش، از صداقتش، نتوانستم چيزى بفهمم.
رفت و آمدها و صحبت هاى شيرين او همه چيز را از من گرفته بود. روزى از خود او شنيدم كه گفت: تو دختر سرسختى بوده و هستى، من تصميم گرفته بودم، هر طور شده تو را رام كنم و اين او بود كه به تمام خواسته هايش رسيده بود. بعد از يك ماه، يك روز به خوابگاه من زنگ زد و گفت: بيا خانه ام كارت دارم! نيم ساعت بيشتر وقتت را نمى گيرم! وقتى من بعد از افطار رفتم، گفت: قصد ازدواج دارد و هنگامى كه ازدواج كند، هيچ گونه ارتباطى نخواهد داشت، چون نسبت به زندگيش مسئوليت دارد. او كلى اظهار مى كرد كه عوض خواهد شد. من هم اولين كلمه، گويا اجباراً تبريك بود كه گفتم، امّا آن شب من دو ساعت در خانه او بودم. آن قدر به خاطر مسئله اى كه مى گويم، سرزنش كرد كه من واقعاً گريه ام گرفت. گريه كردم بر تمام چيزها. من اولين دفعه، توى زندگى ام گول خوردم، بازيچه دستان يك پسر قرار گرفته بودم.
دلم پر از كينه و نفرت شده، همه اش در صدد انتقام هستم. دلم مى خواهد خفه اش كنم، چون او به تمام خواسته هايش رسيده بود و اكنون من مانده ام و دنياى غم و غصه، دنياى ندامت و پشيمانى، دنياى بد بينى، دنيايى از نفرت به تمامى انسان ها، دنياى ترس و وحشت، دنياى افسوس، دنيايى كه بقيه را اگر نگويم، بهتر است. ديگر روحيه هيچ چيز ندارم، خواهش مى كنم كمكم كنيد و بگوييد چه كنم كه بتوانم مرهمى بر زخم هاى دلم بگذارم؟ عاجزانه كمك مى خواهم! من تمام مسئوليتم را فراموش كرده بودم. من خسته شده ام. از دنيا و زمانه خسته شده ام، از تمام اين مَكر و حيله ها. كمكم كنيد. من هيچ دوستى كه بتوانم اين طور راحت حرف هايم را با او در ميان بگذارم، ندارم. من مانده ام با كلى تنهايى، من هستم و خستگى و پشيمانى.
قبل از اينكه به حلّ مشكل بپردازيم، تا به قول شما: «مرهمى بر زخم هاى دل خويش بگذاريد»، بايد علل و عواملى كه باعث اين همه نگرانى و درد و رنج (ترس و وحشت نسبت به تمام انسان ها و بد بينى به آنان، خستگى از دنيا و زمانه، استيصال و درماندگى، احساس افسردگى و سرخوردگى و نا اميدى از همه چيز) شده است، شناسايى شود، تا با روشن شدن صورت مسئله، بهتر بتوان براى جبران خطاهاى انجام گرفته، اقدامى انجام داد و يا راه كار عملىِ مناسبى ارائه كرد.
نخستين خطا و اشتباه شما، خوش باورى و اعتماد به فردى بود كه نه تنها شناخت كافى از او نداشتيد ؛ بلكه براى اولين بار او را ديده بوديد و به قول خودتان، با چنين سابقه اى حاضر شديد، با او در خيابان قدم بزنيد و با وى گفت و گو كنيد ؛ چرا و بر اساس چه منطقى، به خود جرأت داديد كه با چنين فردى هم سخن شويد؟! شما كه قبلاً يكى دو بار با بى اعتنايى و بى توجهى از مقابل او گذشتيد، چه شد كه وقتى به شما گفت: «خانم عزيز! يك لحظه صبر كنيد!» كوتاه آمديد؟! با خود فكر نمى كنيد كه چگونه اين جمله فريبنده و ناشى از احساسات شهوت آلود، توانست اراده شما را سست كند؟! افسوس كه در پى اولين خطا، لغزش هاى بعدى، يكى پس از ديگرى پديد آمد!!
خشت اول گر نهد معمار كج
تا ثريا مى رود ديوار كج
همين جا او توانست با تعريف و تمجيدهايش از شما (مانند اينكه از سنگينى و متانت شما خوشم مى آيد)، احساسات شما را بيشتر تحريك و به تدريج، در قلبتان نفوذ كند! كسى كه در ابتدا، از او نفرت داشتيد، بلافاصله در روز بعد، دنبالش به راه افتاديد و تحت عنوان اصطلاح زيبا و مقدس «تحقيق و پرس و جو»، به ميان دوستان و همكاران وى رفتيد و قدمى ديگر به سوى خطر برداشتيد و به پرتگاه و سقوط نزديك تر شديد!! اين، دومين خطاى شما بود.
از چه كسانى و در چه محيطى تحقيق و پرس و جو كرديد؟ منابع تحقيق شما تا چه اندازه قابل اعتماد بود؟ آنان تا چه اندازه با ماهيّت حقيقى طرف مقابل و نيّت سوء او آشنايى داشتند؟
در امر ازدواج، تحقيق و آشنايى ضرورى است ؛ امّا به شرط اينكه شرايط تحقيق، صحيح و معقول و مشروع باشد. تحقيق كننده، منابع و ابزار تحقيق و چگونگى آن، بايد از شرايط لازم و كافى برخوردار باشند، تا به طور صحيح و كامل، بتوان تمام جوانب قضيه را مورد تحقيق و رسيدگى قرار داد.
لغزش سوم شما نيز اين بود كه به قول خودتان: «من بدون اينكه فكرم را به راه اندازم، در پى هواى عشق بودم ؛ به اميد اينكه بتوانم با متانتى كه از خود نشان مى دهم، نظر او را… جلب كنم…» ؛ لذا چنين تصميم گرفتيد كه با وى رابطه دوستانه برقرار كنيد!
خطاى چهارم و بزرگ تر شما اين بود كه وقتى شما را به خانه خود دعوت كرد، بدون هيچ تأمل و درنگى دعوتش را پذيرفتيد. آيا وقتى كه به شما گفت: «قصد ازدواج دارد و هنگامى كه ازدواج كند، هيچ گونه ارتباطى نخواهد داشت، چون نسبت به زندگى اش مسئوليت دارد…» ؛ درنيافتيد كه چنين افرادى، دخترانى شبيه شما را ابزار هوس رانى هاى زودگذر خود قرار مى دهند و براى ازدواج و زندگى آينده خود، به دنبال افراد ديگرى مى روند و در واقع، شما گزينه آنها در ازدواج نيستيد؟! شما تنها قربانى چنين فردى نبوديد و دختران ديگر نيز به دام شيطانى وى افتاده اند.
تكيه ما بر بيان اين خطاها، صرفاً بدين خاطر بود كه چشم خود را بگشاييد و با شناخت مواضع خطا و لغزش، بهتر بتوانيد از پرتگاه هاى سقوط دورى گزينيد. اكنون به منظور كاهش دردها و رنج هاى ناشى از خطاها و لغزش هاى گذشته و احتمالى آينده، مناسب است راه كارهاى عملى زير را اجرا كنيد.
يكم. گذشته خود را – كه حكايت از نجابت، پاكدامنى و رفتارى متكبرانه با نامحرم داشت – به ياد آوريد و به آن به عنوان يك ويژگى ارزشمند و ستودنى افتخار كنيد. هر چند دچار لغزشى يا لغزش هايى در اين جريان شده و در يك مورد نتوانسته ايد در برابر رفتارهاى شيطانى و گول زننده فردى سودجو مقاومت كنيد ؛ اين بدان معنا نيست كه در مواردى ديگر نيز از خود محافظت نكنيد و به قول معروف: «حال كه آب از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب»! بلكه بايد گفت: «ماهى را هر وقت از آب بگيريم، تازه است». بنابراين اكنون كه چنين تجربه تلخ و ناگوارى را چشيده ايد، تصميم قاطع بگيريد به چنين دعوت هايى پاسخ منفى بدهيد و در حفظ و نگهدارى گوهر پاكى و پاكدامنى خود كوشا باشيد و اين بزرگ ترين درس زندگى است و مطمئن باشيد موفق مى شويد.
دوّم. تصميم جدّى بگيريد كه در چنين موقعيت هاى احتمالى، دچار وسوسه نشويد و با توكل بر خداوند، مقاومت و سرسختى خود را به منصه ظهور برسانيد و به دام آنها گرفتار نشويد (كه اين همان پشيمانى و توبه واقعى است). سعى كنيد شكست در اين حادثه را فراموش كنيد (هرچند مى توانيد درس هاى آن را به ياد آوريد) ؛ تا درد و رنج هاى ناشى از خطاها و لغزش هايتان كاهش يابد. بله ممكن است اين تفكيك، كمى سخت باشد ؛ ولى تلاش خود را در اين زمينه مبذول داريد.
سوّم. در صورتى كه خواستگار مناسبى به سراغتان آمد، بكوشيد با حفظ و تأكيد بر ويژگى هاى يك همسر شايسته و معيارهاى ازدواج، به وى جواب مثبت دهيد ؛ زيرا با چنين تجربه اى، ممكن است احساس نياز به داشتن همسر در وجودتان بيشتر شده باشد و اين امر طبيعى است با اقدام به ازدواج و پاسخ مثبت به خواستگار مناسب و تشكيل زندگى مشترك، بخش زيادى از حوادث تلخ گذشته را فراموش كنيد و به نياز طبيعى و غريزى تان، پاسخ صحيح و مناسب داده، جلوى لغزش هاى احتمالى بعدى را نيز بگيريد.
چهارم. خداوند متعال را شكرگزار باشيد و با استمداد از ذات بارى تعالى، در صدد پايه ريزى يك زندگى سالم و موفقيت آميز – همراه با پاكى و پاك دامنى و حفظ ارزش هاى اخلاقى – باشيد.
بدون شك اگر لطف و مرحمت خداوند در پرتو ارتباط هاى معنوى بنده با آن خالق مطلق نباشد، چه بسا مشكلات و ناملايمات بدترى، گريبان گير فرد شده و در پرتگاه سقوط قرار گيرد. پس راز و نياز و ارتباط معنوى با خداوند متعال را فراموش نكنيد ؛ بلكه روز به روز به آن بيفزاييد. كمك گرفتن از اولياى الهى و ائمه اطهار (علیهم السلام) – به خصوص فاطمه زهرا (علیهاالسلام) – براى شما دختران حقيقت جو و جوياى پاكدامنى، بزرگ ترين نعمت در چنين موقعيت است.