تو شمعي و بزمت دل انجمن
تو سروي و مُلك وجودت چمن
حجاز از بويِ عطر گيسوي تو
خُتن در خُـتن در خُتن در ختن
جبين و رخ و خال و خط هر چهار
حسن در حسن در حسن در حسن
به وصف تو زلف عروسانِ طبع
شِكن در شِكن در شِكن در شِكن
به هر انجمن گوهرِ مدح تو
دهن در دهن در دهن در دهن
فلك گفت اين گل زگلزار كيست
علي گفت دامان زهراي من
علي را تويي نورِ بينش به چشم
نبي را تويي جان شيرين به تن
رهين عطاي تو خرد و كلان
گداي سر كوي تو مرد و زن
وليّ خدا از رُخت شادمان
رسول خدا بر لبت بوسه زن
تو در اختران سپهر رسول
الي يومِ محشر مه انجمن
جحيم از نگاه تو دارالسّلام
جنان بي وجود تو بيت الحزن
صداي پدر بشنود فاطمه
چو در محضر او تو گويي سخن
ز صبر تو اسلام شد سرفراز
به صلح تو كفر و ستم ريشه كن
به دست تو باشد حساب و كتاب
درآيينه ي توست سرّ و عَلَن
امامت برازنده ي شخص توست
چو كعبه كه بر قامتش پيرهن
دريغا كه از دشمن و دوستت
به دل بود رنج و ملال و محن
دريغا كه خون خوردي و زيستي
غريبانه در خانه و در وطن
دريغا دريغا كه در طشت ريخت
زدُرج دهانت عقيق يمن
ز لعل لبت گشت جاري عقيق
ز خون دلت سرخ شد ياسمن
دريغا كه دشمن به تشييع تو
به هم دوخت تابوت را با بدن
به جاي نثار گل از نوك تير
تنت را دريد از حجاب كفن
زسوز جگر ناله زد باغبان
كه از خار آزرده شد نسترن
شد آن روز جسم تو آماج تير
که دست علي بسته شد در رسن
اگرچه ندارد مزارت چراغ
چراغ است يادت به هر انجمن
به «ميثم» نگاهي كه تا پاي جان
بگريد به مظلوميت، يا حسن
شاعر: غلامرضا سازگار(میثم)