تا که امر ازلي، آب و گلم را بسرشت
دم اگر غير ده و چار زنم، باشد زشت
اختياراوبه دلم از ره الطاف بهشت
بهر ميلاد حسن سبط نبي خامه نوشت
فرس طبع به مدحش چو به جولان آمد
گشت خورشيد نهان، روز به پايان آمد
♦ ♦ ♦
دست شب تا که بزد بر سر گردون، خرگاه
از افق سوي سما خنده زنان آمده ماه
کرد نقاش شب آن گه رخ افلاک، سياه
به سوي قرص قمر ناگهم افتاد نگاه
گفتمي هست شب پانزده ماه صيام
بايد از شوق، کنم بهر عبادات قيام
♦ ♦ ♦
رفتم آن گاه در آن مسجد زيباي رسول
ديدم آن گاه در آن معبد ارباب عقول
که بود قسمت شرقيش در بيت بتول
معتکف ماه وشي را به نياش مشغول
گفتم اين کيست که اينگونه دل آرام بود
هاتفي گفت که پيغمبر اسلام بود
♦ ♦ ♦
مسجد خاص رسول و شب مهتاب حجاز
درِ بيتالشرف، فاطمه ناگه شد باز
جلوه بخشيد نبي باز به محراب نماز
علي آمد سوي مسجد ز پي راز و نياز
دست حيدر به سوي قاضي حاجات بُوَد
پشت در، فاطمه مشغول مناجات بود
♦ ♦ ♦
گويد اي خالق حيّ ازلي فاطمهام
بر زنان دو جهان سيّده و عالمهام
بر تو محبوبهام و عرش تو را قائمهام
بعد حمد تو بود زيرلب اين زمزمهام
کامشب اين طفل عزيزم به رحم دارد راز
موسم درد مخاضم بود اي بنده نواز!
♦ ♦ ♦
فاطمه چشم سوي فيض خدا دوخته بود
غم هجران خديجه، دل او سوخته بود
از شرار دل خود مشعلي افروخته بود
حزن بيمادرياش، غم به دل اندوخته بود
زآنکه غمخوار به هر حامله، مادر باشد
در همه حال ورا محرم و ياور باشد
♦ ♦ ♦
بود در حال دعا، دخت رسول خاتم
به سوي خانهي زهرا بگذاريد قدم
کان زمان گفت به افواج ملک، حيّ قِدم
بهر خدمتگري بانوي هر دو عالم
فارغ از محنت و غم دختر احمد سازيد
تا عيان نور رخ سبط محمد سازيد
♦ ♦ ♦
ناگهان سوي زمين آمد افواج ملک
حُلّه وجامه و ابريق به دست هر يک
کرد مسدود همي راه سما تا به سمک
سَلْميِ بنت عميس آمده از بهر کمک
تا زجان قابلهي دختر احمد باشد
زير لب زمزمهاش نام محمد باشد
♦ ♦ ♦
ملک و حور و فرشته، بنگر صف در صف
نوري از عرش بتابيدسوي بيت شرف
همه اطراف بتولاند به صد شوق و شعف
شد عيان در بر زهرا ز علي نيک خلف
مژده! زيبا پسر دختر احمد آمد
مجتبي، جان علي سبط محمد آمد
♦ ♦ ♦
تاکه نورسته گل گلشن زهرا بشکفت
غنچهي قلب علي رهبر والا بشکفت
باغ وحي از اثر آن گل زيبا بشکفت
درمدينه گلي از گلشن طاها بشکفت
عالمي زان گل بشکفته معطر گرديد
جاري از لعل لبش چشمهي کوثر گرديد
♦ ♦ ♦
تا که آمد به جهان آن خلف عبد مناف
گفت آن لحظه به تسبيح، خدا را اوصاف
خود بريده بُدش از قدرت حق او را ناف
صوت قرآن بشنيدند از آن روح عفاف
اين که در کودکياش قاري قرآن باشد
اولين سبط نبي حجّت رحمان باشد
♦ ♦ ♦
سَلمي آن گاه به قنداقهي زردش پيچيد
کرد از زردي قنداقه، نبي نهي شديد
چون به دست نبي آن کودک زيبا برسيد
بنمودند برش جامهي زيباي سپيد
نبي آنگاه اذان گفت به گوش حسنش
پس گل بوسه نشانيد به درج دهنش
♦ ♦ ♦
آن زمان قائم عرش الهي زهرا
ماجرا گفت چو با سيّد آل طاها
گشت مستفسر نام پسرش از مولا
گفت احمد نسزد سبقت نامش زِ خدا
جملگي منتظر وحي خداي اکبر
تا چه نامي بنهد حق، به چنين نيک پسر
♦ ♦ ♦
جبرئيل آمد آن دم بر احمد ز ادب
پس نبي گفت به جبريل که در لفظ عرب
گفت شَبرّ بُودش نام چنين پاک نسب
چه بود معني اين واژه، بگو اين با رب
گفت جبريل که اين گفتة آن ذوالمنن است
به زبان عربي نام نکويش حسن است
♦ ♦ ♦
از خدا هديهي اين نام، مبارک باشد
به نبي رهبراسلام،مبارک باشد
جلوهي مهر دل آرام، مبارک باشد
به علي ناشر احکام،مبارک باشد
آمد آن سِبطِ نبي تا که بماند هدفش
تا بگيرد عَلَم دين خدا را به کفش
♦ ♦ ♦
اي رسول دو سرا چشم تو روشن بادا
دختر بدر دُجا چشم تو روشن بادا
بوالحسن شيرخدا چشم تو روشن بادا
حجت ارض و سما چشم تو روشن بادا
روشني بخش جهان ماه جمال حسن است
مات، عقل بشر از جاه و جلال حسن است
♦ ♦ ♦
آمد آن آينة حلم الهي، بهبه
تا کند حفظ شريعت ز تباهي، بهبه
حامي ملت اسلام پناهي، بهبه
روشن از مقدم او ديدة «آهي»، بهبه
اولين سبط نبي آيت سرمد آمد
دومين راهبر از آل محمد آمد
شاعر: علی آهی