عصر عاشورا
افق هاى پيروزى حسينى در اين مقطع فراوان مى باشد كه مهم ترين شان اين ها است:
1- جدايى ميان امويّت و اسلام
معاوية بن ابى سفيان در دوران رهبرى جريان نفاق با استفاده از عنوان دين همه امّت را گمراه ساخته بود! به اين ترتيب كه بر نام اهل بيت و يادكرد فضايلشان سرپوش نهاده از طريق جاعلان حديث قداست دروغينى را به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى خود و شمارى ديگر از رهبران نفاق و كسانى كه با آن همسو بودند و براى غصب حق الهى خلافت از ائمه آن را پشتيبانى مى كردند دست و پا كرد. معاوية بن ابى سفيان از راه تأسيس فرقه هايى كه دين را در توجيه رفتار امويان تفسير مى كردند، مانند مذهب جبريون و مذهب مرجئه- كه در پراكنده ساختن قبايل وطبقات امّت اسلامى و وارد آوردن فشار فراوان بر شيعه، به وى بسيار كمك كردند- امّت اسلامى را از قيام و ايستادگى عليه ستم و ستمگران باز داشت.
با توجّه به اين كه دوران حكومتش به درازا كشيد اكثر امّت فريفته گمراهى دينى اموى گشتند و معتقد شدند كه حكومت معاويه شرعى است و تداوم بخش خلافت اسلامى پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله است؛ و وى امام اين امّت است و جانشينان وى نيز جانشين شرعى پيامبرند. با كمال تأسف همه امّت كوركورانه به اين گمراهى تن دادند و فرمانبردار او شدند. به طورى كه نه تنها جز او را نمى شناختند بلكه فكر اين را هم كه ممكن است حقيقت چيز ديگرى باشد نمى كردند!
ابن زياد در خطبه اى كه طى آن مردم را وادار ساخت تا از مسلم بن عقيل دست بردارند گفت: به اطاعت خداوند و فرمانبردارى پيشوايان خويش چنگ بزنيد.[1]
و مسلم بن عمرو باهلى است كه مسلم بن عقيل عليه السلام را مخاطب قرار داده و در حالى كه به گمراهى خويش افتخار كرده مى گويد: من پسر كسى هستم كه هنگام انكار تو نسبت به حق آن را شناخت، و هنگام خيانت تو نسبت به امامش، او خيرخواهى كرد و آن گاه كه تو سر برتافتى و مخالفت ورزيدى، او شنيد و فرمان برد.[2]
عمرو بن حجاج زبيدى- از سران سپاه اموى در كربلا- فريادزنان مردم كوفه را به جنگ با حسين عليه السلام تشويق مى كرد و مى گفت: اى مردم كوفه پايبند فرمانبردارى و جماعت خويش باشيد و در كشتن كسى كه از دين بيرون رفته و با امام مخالفت ورزيده است ترديد نكنيد![3]
اين وضعيت كوفه و عراق بود، اما در شام مردم بر اين باور بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، جز بنى اميه خويشاوند و خاندانى كه وارث او باشند، نداشت.[4] حكومت اموى با همه وجود مى كوشيد تا وجهه دينى را كه با تلاشى درازمدت و از راه مكر و فريب براى خود دست و پا كرده بود حفظ كند.
مطمئن ترين راه شكست و نابودى اين چارچوب دينى، اين بود كه مردى با برخوردارى از موقعيّت دينى و پذيرفته شده در نزد امّت اسلامى قيام كند؛ چرا كه قيام او ضامن رسوايى چهره دروغين بنى اميه بود، و جاهليت و فاصله بسيار حكومت شان از تعاليم اسلامى را آن چنان كه بود روشن گرداند؛ و اين مرد كسى جز حسين بن على عليه السلام نبود. زيرا كه آن حضرت در قلب اكثريت قاطع مسلمانان داراى جايگاهى بلند بود؛ و او را دوست مى داشتند، حرمت مى نهادند و تعظيم مى كردند. معاويه كه به اين حقيقت آگاه بود، از هر گونه رويارويى آشكار با امام حسين عليه السلام دورى مى جست و مى كوشيد تا در راه قيام آن حضرت با مراقبت و مداراى شديد مانع ايجاد كند. چنان كه از برخى روايت هابرمى آيد، معاويه قصد داشت كه اگر امام قيام كرد و وى بر آن حضرت دست يافت از او درگذرد. زيرا به خوبى دريافته بود كه ريختن خونى چنين مقدس حماقتى است بزرگ؛ و حكومت اموى را از همه جامه هاى دروغين دينى كه بر خود پوشيده بود برهنه مى كند. اما پسرش يزيد كه از هوش و تجربه سياسى پدرش بى بهره بود اين حماقت بزرگ را مرتكب شد!
در روز عاشورا در كربلا، سپاه اموى جز به كشتن حسين عليه السلام رضايت نداد: او را و ياران و اهل بيت بزرگوارش را در دل اين روز كشتند؛ در حالى كه آب را به رويشان بسته بودند؛ تا آن كه تشنگى بر آنان چيره گشت، در حالى كه در ميانشان حتى كودك شيرخواره بود! سپس كارهاى ديگرى كه كردند مانند تاختن اسبان بر پيكرهايشان و به اسارت بردن دختران نبوّت با آن صورت مشهور: سر و پا برهنه و بدون پوشش و پرده؛ و سرهاى كشتگان را همراه با اسيران از كربلا به كوفه و از آن جا به شام انتقال دادند.
اين رفتار، پرده از چهره ضد دينى امويان برداشت؛ و حقيقت ضد دينى و ضد انسانيشان را آشكار گردانيد. سرهاى بريده، اسيران و سربازان برگشته از جنگ، گواهان زنده و آشكارى بودند كه جايگاه موهوم دينى امويان در نفوس مسلمانان را متزلزل ساختند.
موضع گيرى امام حسين عليه السلام كار امويان را دشوارتر كرد؛ زيرا آن حضرت نه بر جنگ پاى فشرد و نه آن را آغاز كرد؛ و به آنان فرصت داد بلكه از كشتن او و خاندان و يارانش بپرهيزند. اما سپاه بنى اميه پاى فشردند و جز به كشتن شان رضايت ندادند؛ و اين موجب افزايش رسوايى آنان در ميان مسلمانان گشت.
حماقت سپاه اموى در كربلا در روز عاشورا، آنان را كور ساخته بود؛ و غافل بودند كه با كشتن حسين عليه السلام، در واقع شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشند.
از كسانى كه اين حقيقت را دريافت حرّ بن يزيد رياحى بود. دل وى از اين فاجعه چنان به درد آمد كه در روز عاشورا بهشت را بر دوزخ برگزيد و به صف امام عليه السلام پيوست و در ركاب او به شهادت رسيد.
سپاه اموى با پاى فشردن بر قتل حسين عليه السلام، عليه اصل اسلام شوريد. امام عليه السلام نيز در احتجاج هاى روز عاشوراى خود عليه آنان به منظور رسواسازى و آشكار ساختن دشمنى شان نسبت به اسلام اصرارشان بر كشتن وى و خوددارى از پذيرش پيشنهادش را بسيار دست كم گرفت و بى اهميت تلقى كرد؛ و براى همه آن جمعيّت انبوه حاضر در سرزمين كربلا و شاهدان آن رويداد، حقيقت نفاق اموى را آشكار ساخت. از آن پس نيز اخبار دردناك رويدادهاى عاشورا ميان آحاد امّت پيچيد؛ تا بدين ترتيب يكى از افق هاى مهم پيروزى حسينى يعنى جدايى امويت از اسلام تحقق يابد.
اگر واقعه كربلا نمى بود، حكومت امويان با عنوانى دينى استمرار مى يافت و با گذشت روزها و سال ها، در اذهان مردم چنين رسوخ مى كرد كه اسلام چيزى جز آنچه بنى اميه مى گويند و عمل مى كنند نيست.
اگر واقعه عاشورا نبود، امكان جداسازى ميان امويت و اسلام نيز وجود نداشت. اين سخن به اين مفهوم بود كه اگر روزى امويت زوال پذيرفت زوال اسلام نيز حتمى است! در نتيجه همه قيام ها و انقلاب هايى كه عليه ستم امويان برپا شد، عليه اسلام تلقى مى گرديد.
اما پيروزى حسينى در عاشورا موجب شد كه همه قيام ها و انقلاب هاى پس از عاشورا به نام اسلام و زيان اموى ها تلقى شود.[5]
واقعه عاشورا در اين نقطه- جدايى امويّت و اسلام- همه تلاش هاى جريان نفاق- از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا سال شصت هجرى- را به صفر رساند. چنانچه عاشورا نبود، در آن هنگام جريان نفاق در قالب حزب اموى مى توانست كه به زندگى اسلام ناب محمدى پايان دهد و از آن چيزى جز يك نامى باقى نگذارد.بنابر اين، كدام افق فتح حسينى از حفظ اسلام ناب محمدى و جداسازى امويّت، با همه دستاويزهايى كه از اين اسلام، براى خود ساخته بود روشن تر و بزرگ تر است.
2- عاشورا، آغاز فروپاشى حكومت اموى
واقعه عاشورا موج سهمگينى از مخالفت و نگرانى روحى و احساس گناه را برانگيخت.
اين موج بر همه افراد و گروه هاى اسلامى چيره شد و آنان را وادار كرد تا براى از ميان بردن حكومت اموى دست به فعاليت سياسى و ايجاد تشكل هاى اجتماعى بزنند.
از عاشورا تا پايان دولت اموى، تاريخ امّت اسلامى آكنده از قيام ها و انقلاب هاى فردى و اجتماعى برپا شده عليه حكومت امويان است كه؛ قيام امام حسين عليه السلام به طور مستقيم يا غير مستقيم در همه آنها تأثير داشت. بنابر اين مى توان گفت: عاشورا، رقم زننده آغاز فروپاشى حكومت امويان بود.
انقلاب هايى كه تأثير مستقيم از قيام امام حسين عليه السلام داشت عبارتند از:
1- 2- قيام عبدالله بن عفيف ازدى (رض):
اين مؤمن مجاهد براى يارى اهل بيت عليهم السلام، عليه پسر مرجانه به پا خاست و سرمستى پيروزى ظاهرى او را به شكستى دردناك تبديل كرد. وى به طور ناشناخته در ملاء عام و با تندى، زشتى رفتار وى با فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يادآور شد و پسر مرجانه را رسوا كرد. رويارويى بى پرده ميان او و پسر مرجانه در شكستن عامل ترس در دل هاى مردم و تشويق آنان به قيام، تأثير بسيار زيادى داشت.
يك قيام فردى ديگر نيز در تاريخ ثبت شده است. نقل شده كه مردى از قبيله بكر بن وائل به نام جابر كه در مجلس يزيد حاضر بود، هنگامى كه متوجّه شد سر پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در برابر ابن زياد قرار دارد برخاست و خطاب به يزيد گفت: «به خدا سوگند با خود عهد مى كنم اگر ده تن از مسلمانان را بيابم كه عليه تو بپا خاسته اند، با آنان قيام كنم.[6]
2- 2- قيام مدينه:
اين انقلاب از رويدادهاى سال 63 هجرى است كه مردم مدينه در آن شهر قيام كردند و عامل يزيد بن معاويه، يعنى عثمان بن محمد بن ابى سفيان را بيرون راندند؛ و در داستان مفصلى كه به واقعه دردناك حَرّه به دست مسلم بن عقبه مُرّى منتهى شد، خواستار خلع يزيد شدند. وى براى سه روز مدينه را مباح كرد و شمار زيادى از ساكنانش را كشت و چهار هزار تن از آنان را تبعيد كرد. تا آن جا كه ابن مُرّى ملعون، «مسرف» لقب گرفت. اين فاجعه نيز در انگيزش و شعله ور ساختن احساسات مردم عليه حكومت بنى اميه تأثيرى بسزا داشت.
دلايل چندى موجب شعله ور شدن آتش اين انقلاب گشت كه مهم ترينشان شهادت امام حسين عليه السلام بود. زينب، دختر على عليه السلام، پس از رسيدن به كوفه با جدّيت هر چه تمام دست به كار انقلاب و آماده سازى دل ها براى اين كار و انگيزش مردم مدينه عليه حكومت يزيد گرديد. به طورى كه حاكم وقت مدينه، عمرو بن سعيد اشدق، از گسستن رشته امور و شورش مردم بر يزيد شكايت كرد؛ و او در پاسخ نوشت كه زينب را از مردم جدا نگهدارد.[7]
3- 2- قيام توابين:
اين قيام صرفاً بازتاب قيام امام حسين عليه السلام بود؛ و جز تأثّر از اين قيام نشان ديگرى در آن به چشم نمى خورد. آنچه موجب برپايى آن گشت احساس گناه و پشيمانى و افسوس خوردن مردم به خاطر يارى نكردن امام حسين عليه السلام بود؛ و انقلابيون ديدند كه ننگ و گناهشان جز با كشتن قاتلان حسين عليه السلام يا كشته شدن در اين راه پاك نمى شود. رهبر اين قيام سليمان بن صُرد خزاعى بود. وى پس از عاشورا در سال 61 ه.دست به كار فراهم ساختن زمينه هاى سياسى و اجتماعى اين قيام شد. اين كار تا هنگام مرگ يزيد به صورت پنهانى بود، ولى پس از مرگ وى آشكار گشت. انقلابيون در سال 65 ه. به سوى قبر امام حسين عليه السلام به راه افتادند و پس از رسيدن به آن جا، يكباره فرياد آه و ناله سر دادند، چنان كه به اندازه آن روز گريه كننده ديده نشده بود. آنان در كنار ضريح آن حضرت مى گفتند: خدايا، حسين شهيد فرزند شهيد، هدايت شده پسر هدايت شده و راستگوى پسر راستگو را بيامرز، بارپروردگارا ما گواهى مى دهيم كه بر دين آنان و در راهشان هستيم. با قاتلانشان دشمن و با دوستانشان دوستيم. پروردگارا، ما پسر دختر پيامبرت صلى الله عليه و آله و سلم را رها كرديم. پس گذشته هايمان را ببخش و توبه ما را بپذير و بر حسين و ياران شهيد و راستگوى او ببخشاى، ما گواهى مى دهيم كه بر دين آنان و آنچه آنها به خاطرش كشته شدند هستيم؛ و اگر تو ما را نيامرزى و بر ما نبخشايى از زيانكاران خواهيم بود.»[8]
سپس عازم شام گشتند و با گروه هايى از سپاه اموى در منطقه عين الورده در يك رويداد خونين و وحشتناك درگير شدند كه پيامدهاى سنگين آن، پايه هاى حكومت اموى را به سختى تكان داد.
توابين، نخستين و مهم ترين عامل قتل امام حسين عليه السلام را حكومت دانستند؛ و نه اشخاص و افراد. اين باور درستى بود؛ و از همين رو به آن دسته از قاتلان حسين عليه السلام كه در كوفه بودند توجهى نكردند و عازم شام شدند.[9]
در اين انقلاب، جامعه اسلامى پديده اجتماعى تازه اى را كه پس از يك دوره سستى فراگير- كه در دنياطلبى و مرگ گريزى چهره نموده بود- بار ديگر برانگيخته شد تجربه كرد؛ و آن روحيه جانبازى و فداكارى و طلب مرگ بود.
سستى و دنياطلبى آفتى بود كه بر اثر تباهكارى هاى عمدى امويان، در دل هاى امّت اسلامى رخنه كرده بود.هر كس در خطبه ها و سخنان رهبران قيام توابين تأمل بورزد به روشنى در مى يابد كه چگونه قيام امام حسين عليه السلام انبوه مفاهيم عجز و سستى و شكست و دورويى را درهم شكست و به جاى آن روحيه استقامت، آزادگى و شهادت طلبى را جايگزين ساخت.
4- 2- قيام مختار:
مختار بن ابى عبيده ثقفى كه به سال 66 ه در عراق به خونخواهى حسين عليه السلام قيام كرد؛ و عموم مردم آن سرزمين كارش را مورد تأييد قرار دادند. مردمى كه آرزوهايشان مبنى بر گرفتن انتقام خون حسين و اصلاح اجتماعى را به وسيله عبدالله زبير برآورده شده نديدند، به وى پشت كردند و به مختار پيوستند.
ابن زبير عليه سلطه امويان در عراق قيام كرد، ولى حكومت او براى عراقيان بهتر از حكومت امويان نبود. زيرا قاتلان حسين عليه السلام، مثل شمر بن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر بن سعد و عمرو بن حجاج و ديگران همانند دوران بنى اميه، جزو مقربان درگاه بودند. همان طور كه عدالت اجتماعى مورد نظرشان نيز تأمين نشد. آنان خواهان اجراى سيره على بن ابى طالب عليه السلام در جامعه بودند، سيره اى كه پيوسته از آن ياد مى كردند و مشتاق آن بودند و هنگامى كه عبدالله بن مطيع عدوى، عامل ابن زبير در كوفه قصد داشت ميان آنها با روش عمر و عثمان رفتار كند مردم زير بار نرفتند.[10] اين امر سبب شد كه مردم به ابن زبير پشت كنند و قيام مختار را كه شعار «يا لثارات الحسين» سر مى داد مورد تأييد قرار دهند.
مختار قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران گرامى وى را مورد تعقيب قرار داد و همه را كشت، به طورى كه 248 تن از آن ها را در يك روز به قتل رساند و از فرماندهان و سردارانشان حتى يك نفر را باقى نگذاشت.
5- 2- قيام زيد بن على عليه السلام:
پايان يافتن قيام مختار به دست ابن زبير روحيه انقلابى شيعه را نتوانست سست كند؛ و چندين قيام ديگر مانند قيام زيد بن على عليه السلام در سال 122 ه. و پس از آن قيام پسرش يحيى بن زيد به وسيله آنان برپا گرديد.شكاف ايجاد شده در درون حكومت امويان پيوسته روبه گسترش بود و ناتوانى آن روبه فزونى نهاد تا آن كه سپاهيان ابومسلم خراسانى، در سال 132 ه به طور كامل آن را نابود ساختند.
از همه آنچه گفته شد، اين حقيقت براى ما نمايان مى شود كه واقعه عاشورا آغاز فروپاشى حكومت اموى بود، بلكه مى توان گفت: آن چيزى كه به حكومت امويان پايان بخشيد عاشورا بود. زيرا در جداسازى ميان امويت و اسلام به طور كامل موفق گشت.
اما قيام هايى مثل قيام عبدالله بن زبير، قيام مطرف بن مغيره و قيام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث گرچه به طور مستقيم از قيام حسينى متأثر نبودند، ولى به طور غير مستقيم از آن تأثير پذيرفته بودند. اينان جرأت قيام عليه حكومت اموى را از نهضت امام عليه السلام گرفتند و زمينه قيام آنها هنگامى فراهم شد كه عاشورا در جداسازى امويت از اسلام توفيق يافت و چارچوب دينى موهوم امويان را درهم شكست؛ امرى كه موجب شد چنين قيام هايى از پشتيبانى همگانى امّت اسلامى برخوردار شوند.
مقطع پس از عاشورا تا دوران ظهور
اين مقطع، يكى از افق هاى روشن پيروزى حسينى يعنى وابسته بودن موجوديت اسلام به حسين عليه السلام را در برابر ديدگان ما پديدار ساخت.
در آنچه گذشت- زير عنوان «شهيد پيروز، از ويژگى هاى حسينى »- گفتيم كه عاشورا وحدت وجودى جدايى ناپذير ميان اسلام ناب محمدى و حسين بن على عليه السلام را روشن ساخت. در نتيجه پس از عاشورا دعوت به اين اسلام عين دعوت به حسين عليه السلام گرديد و بالعكس. از سوى ديگر پس از عاشورا رويارويى و دشمنى با حسين عليه السلام عين رويارويى و دشمنى با اين اسلام گرديد و بالعكس بقاى اين اسلام- پس از كربلا- به بقاى عاشوراى حسين منوط گرديد. بنابر اين هستى اسلام محمدى و بقاى آن حسينى است.
دليلش اين است كه نهضت امام حسين عليه السلام در اهداف، شعارها، نامه ها، گفته ها و اخلاقياتش عين نهضت اسلام ناب محمدى است كه براى رهايى از رسوب هاى جاهلى حاصل از سقيفه- كه به جريان نفاق امكان داد تا بر گرده مسلمانان سوار شود- بر پا گرديد.
در نتيجه اين وحدت وجودى ميان حقيقت اسلام و حسين بود كه عاشورا در زمان و مكان امتداد يافت و «هر روز عاشورا» گشت و كربلا در همه مكان ها گسترش يافت و «هر زمينى كربلا» گرديد.
بنابر شواهد فراوان تاريخى، پس از عاشورا، همه نهضت هاى حقه اسلامى، قيام حسين عليه السلام را چراغ راه خويش يافتند و خود را ادامه اين انقلاب مقدس مى دانستند.
همان طور كه همه قيام هاى دعوت كننده به اسلام سفيانى نيز خود را دشمن حسين عليه السلام و اسلام ناب محمدى مى ديدند.
در چارچوب اين وحدت وجودى ميان اسلام ناب محمدى و حسين عليه السلام است كه يكى از رازهاى بزرگ تأكيد امامان اهل بيت بر عاشورا و تثبيت پايه ها و گسترش افق هاى آن در هر فرصتى كه در شرايط خفقان زاى آن روز پيش آمد، براى ما روشن مى شود.
به اين ترتيب كه از راه تأكيد پى در پى بر «عزاى حسين عليه السلام» و «زيارت قبر حسين عليه السلام»، امّت اسلامى را با حسين عليه السلام آشنا مى ساختند و علايق شان را با آن حضرت محكم مى كردند.
عنايت فراوان امامان به عزاى حسينى و تأكيدهاى پياپى شان بر زيارت قبر مقدس آن حضرت را نبايد تنها به داشتن پاداش بزرگ به عنوان يك عمل صرفاً تعبدى- گرچه لحن بيش تر روايت هاى مربوط به اين موضوع فقط به اين پاداش محدود مى شود- بلكه از ديدگاه آثار ديگرى كه بر عزادارى و زيارت حسين عليه السلام مترتب است بايد تفسير كرد.[11]
از مهم ترين اين تأثيرها اثر تربيتى نهفته در شعاير حسينى به ويژه عزادارى و زيارت است. زيرا ساختن انسان هاى حسينى، آزاده، سرفراز، آگاه و استوار كه به فضايل امام عليه السلام و ياران گرامى اش تأسى بجويند، جز در «كارگاه عاشورا» قابل ساخته شدن نيست.
ديگر از اين تأثيرها، تأثير سياسى و اجتماعى و ايجاد تغيير فكرى و روحى در امّت، در فاصله ميان شهادت تا دوران غيبت صغرا است كه از شعاير حسينى به ويژه عزا و زيارت سرچشمه مى گيرد. زيرا كه برپايى عزا و رفتن به زيارت در برخى مقاطع اين دوره به مفهوم قيام و اعلام بيزارى مردم نسبت به حاكمان وقت و مخالفت با انواع ظلم ها و ستم هاى آنان بود. چنان كه «شمار زيادى از مردم عراق براى زيارت قبر حسين عليه السلام در سرزمين نينوا گرد مى آمدند»[12] و مى گفتند: «اگر همه كشته شويم، بازماندگان ما از زيارت قبر حسين عليه السلام دست برنخواهند داشت؛ و براى اين كارشان دلايلى داشتند … شمار آن ها چنان رو به فزونى نهاد كه بازار بزرگى براى آنان درست شد.»[13] اين امر حكمرانان سركش را به وحشت افكند و نگران كرد؛ و پس از آن كه زيارت به يك پديده مهم سياسى و اجتماعى تبديل گشت، از بيم پيامدهايش، آن را ممنوع ساختند؛ و چندين بار خود قبر مقدس را مورد تعرض قرار دادند.
نخستين بار موسى بن عيسى هاشمى، فرماندار كوفه و بار ديگر متوكل عباسى [14] به دست ابراهيم ديزج يهودى و شمارى ديگر از يهوديان آن را ويران كردند.[15] اين ستمگران آرزو داشتند كه اين قبر مقدس و آثارش محو گردد، ولى روز به روز بر شكوه و عظمتش افزوده مى شود.
در روزگاران اخير نيز قبر امام حسين عليه السلام چندين بار مورد تهاجم قرار گرفت. در سال 1216 ه. ق سپاه وهابى متشكل از دوازده هزار جنگجو به فرماندهى سعود بن عبدالعزيز و با اشاره پدرش، شهر كربلاى معلا را مورد حمله قرار دادند. آن ها در بامداد روز غدير مردم را غافلگير كردند و براى مدت هفت ساعت كشتار مردم را مباح ساختند. هفت هزارتن از ساكنان شهر را كشتند و حرمت آن قبر شريف و شهر مقدس را شكستند.[16]
در سال 1222 ه. ق نيز همين كار تكرار شد و سپاه وهابى ها متشكل از بيست هزار جنگجو به فرماندهى همان سعود بن عبدالعزيز به نجف و كربلا حمله كردند.[17]
در سال 1258 ه. ق بار ديگر اين كار زشت، در روزگار سلطان عبدالمجيد عثمانى و به دست نجيب پاشا تكرار شد. فرد ياد شده شهر مقدس كربلا را مورد حمله قرار داد و حرمتش را شكست و شمار بسيار زيادى از ساكنانش را به قتل رساند. [18]
در سال 1411 ه. ق حسين كامل يكى از بدخوترين ياران صدام تكريتى، حاكم عراق، به شهر كربلا حمله كرد و قبر مقدس امام حسين عليه السلام را به توپ بست و شمار زيادى از ساكنان شهر را كشت!
آنچه سركشان را مى ترساند و دل آنان را از بيم صاحب اين قبر به وحشت افكنده است، چيزى جز وحدت حقيقى ميان حسين و اسلام ناب محمدى، كه بقايش مرهون بقاى عاشوراى حسين عليه السلام گرديد، نيست. عاشورايى كه چراغ راه و سرمشق همه نهضت هاى حقّه اسلامى است.
مقطع دوران ظهور
در اين مقطع پيروزى حسينى در روز عاشورا، از خلال وحدت تنگاتنگ ميان قيام امام حسين عليه السلام و قيام حضرت مهدى و نيز ميان پيروزى حسينى و پيروزى جهانى ولى عصر به گونه اى روشن و ترديدناپذير تجسم مى يابد.
براى كسى كه در روايت هاى مربوط به اين دو قيام بزرگ تأمل بورزد، روشن مى شود كه گويى مجموعه رويدادهاى قيام امام حسين عليه السلام از سه فصل تشكيل مى شود:
فصل نخست با وقوع فاجعه عاشورا و بازگشت كاروان حسينى به رهبرى امام سجاد عليه السلام به مدينه پايان مى پذيرد.
فصل دوم در برگيرنده دوران ميان دوره نخست تا قيام امام مهدى عليه السلام يعنى فصل بقا و نگهدارى اسلام است.
فصل سوم با قيام امام مهدى به عنوان خونخواه حسين و پيروزى بخش اسلام بر ديگر اديان تحقق مى يابد.
كسى كه در روايت هاى شريفه مربوط به قيام حضرت مهدى تأمل بورزد، به روشنى در مى يابد كه اين قيام امتداد همان قيام امام حسين عليه السلام است. عاشوراى سال 61 ه نخستين ميدان نبرد حسينى بود، كه خود در آن به شهادت رسيد؛ و سراسر دوران ميان عاشورا تا ظهور، پر از رويارويى ها و نبردهايى است كه طى آن حسين عليه السلام نه تنها گلوى يزيد بن معاويه، بلكه گلوى همه طاغوت هاى اين دوران را مى فشرد. جهان دوران ظهور شاهد فصل پايانى قيام امام حسين عليه السلام به فرماندهى حضرت مهدى است كه نسل قاتلان آن حضرت از عاشورا تا ظهور را به دليل خشنودى از كار پدرانشان، مى كشد؛ و پيروزى جهانى حلقه پايانى سلسله پيروزى حسينى در عاشوراست.
در اثبات آنچه در اين جا گفتيم، براى نمونه، به برخى از اين روايت هاى شريف تبرك مى جوييم.
– صاحب پيروزى جهانى از فرزندان حسين است:
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «و از فرزندان اين- اشاره به حسين عليه السلام- مردى در آخر الزمان قيام مى كند؛ و زمين را آن چنان كه از جور و ستم پر شده است از عدالت پر مى كند.»[19]
امام حسين عليه السلام فرمود: «از ما دوازده مهدى است. نخست آنان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخرشان فرزند نهم من است. او به حق قيام مى كند و زمين مرده را زنده مى گرداند؛ و دين حق به وسيله وى بر همه اديان پيروز مى شود هر چند كه مشركان نخواهند.»[20]
– امتداد رويارويى در جدايى ميان اهل حق و اهل باطل:
امام صادق عليه السلام فرمود: «ما و آل ابوسفيان دو خاندانيم كه درباره خداوند با هم دشمنى ورزيديم، ما گفتيم: خدا راست گفت؛ و آنان گفتند: خداوند دروغ گفت؛ ابوسفيان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جنگيد و معاويه با على بن ابى طالب؛ يزيد بن معاويه با حسين بن على جنگيد و سفيانى با قائم عليه السلام مى جنگد».[21]
– مهدى عليه السلام خونخواه حسين عليه السلام است:
امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام را ضربت زدند و رفتند كه سرش را ببرند، منادى از سوى پروردگار تبارك و تعالى از درون عرش ندا داد: اى امّتى كه پس از پيامبرتان سرگردان و ستمگر شديد، خداوند به شما توفيق عيد قربان و فطر را ميدهد! گويد، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند كه موفق [به درك عيد] نشدند و هرگز نخواهند شد تا آن كه خونخواه حسين عليه السلام قيام كند.»[22]
امام باقر عليه السلام فرمود: هنگامى كه جدم حسين عليه السلام كشته شد فرشتگان نزد خداوند فرياد گريه و فغان برآوردند و گفتند: پروردگار ما، سرور ما، آيا از قاتلان برگزيده و پسر برگزيده ات در ميان آفريدگان در مى گذرى؟ خداوند به آن ها چنين وحى فرمود: اى فرشتگانم، آرام باشيد. به عزت و جلالم سوگند كه از آنان انتقام خواهم گرفت، هرچند در دراز مدت، سپس امامان از نسل حسين عليه السلام را به فرشتگان نشان داد و آن ها خشنود گشتند و ديدند كه يكى از آنان ايستاده و نماز مى خواند. آن گاه خداوند فرمود: به وسيله اين قائم از آنان انتقام مى كشم.[23]
– قائم خونخواه كشته شده در كربلاست:
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»[24] فرمود: عامه مى گويند كه اين آيه هنگامى كه قريش رسول خدا را از مكّه راندند درباره آن حضرت نازل شد، در حالى كه اين آيه درباره قائم است؛ آن هنگامى كه به خونخواهى حسين عليه السلام قيام مى كند و مى گويد:
ما صاحبان خون و خواهندگان ديه ايم …»[25]
– خروج قائم در روز عاشورا است:
امام باقر عليه السلام فرمود «قائم عليه السلام در روز شنبه، يعنى روز عاشورا كه حسين عليه السلام در آن كشته شد قيام مى كند.»[26]
– و شعارشان يا لثارات الحسين است:
امام رضا عليه السلام فرمود: اى پسر شبيب، اگر مى خواهى بر چيزى گريه كنى بر حسين بن على بن ابى طالب گريه كن. زيرا كه او را همانند گوسفند سربريدند؛ و هجده مرد از اهل بيتش را كه بر روى زمين همانند نداشتند همراه او كشتند. زمين و آسمان هاى هفتگانه به خاطر كشتن او گريستند. چون چهار هزار فرشته اى كه خداوند براى يارى او به زمين فرستاد او را كشته شده ديدند، از آن هنگام ژوليده و غبارآلود بر سر قبر او ساكن اند آن گاه كه قائم قيام كند و اينان به صف يارانش مى پيوندند و شعارشان يا لثارات الحسين است.»[27]
– قائم عليه السلام نسل قاتلان حسين عليه السلام را مى كشد چون كه از كار پدرانشان خشنودند:
عبدالله بن صالح هروى گويد: به ابوالحسن على بن موسى الرضا گفتم: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، چه مى گويى درباره اين حديث امام صادق كه گفت چون قائم قيام كند نسل كشندگان حسين عليه السلام را به خاطر كار پدرانشان از دم تيغ مى گذراند؟
گفت: همين طور است.
گفتم: پس معناى گفتار خداوند كه مى فرمايد: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى »[28] چيست؟
فرمود: همه گفته هاى خداوند راست است، اما نسل قاتلان حسين عليه السلام از كار پدران خويش خشنودند و بدان افتخار مى كنند، و هر كس به كارى رضايت دهد مانند انجام دهنده آن است. چنانچه مردى در مشرق كشته شود و مردى در مغرب از كشتن او خشنود شود، در نزد خداوند به دليل رضايت، با قاتل شريك است؛ و قائم هرگاه قيام كند، آنان را به خاطر رضايت از كار پدرانشان مى كشد.[29]
منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله در پیشگاه شهید پیروز
تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی
[1] تاريخ الطبرى، ج 4، ص 275.
[2] همان، ص 281.
[3] همان، ص 331.
[4] ر. ك. مروج الذهب، ج 3، ص 43.
[5] در اين جا نبايد يادآورى اين نكته را از ياد برد كه خوارج نيز انقلاب ها و شورش هايى عليه امويان داشته اند (بلكه از شهادت امام على عليه السلام تا عاشورا تنها گروهى بودند كه قيام كردند). ولى اينان موفق به شكستن چارچوب دينى حكومت امويان نگشتند. زيرا امّت اسلامى به انحراف فكرى اينان از اسلام و خشونت و درشتى و سنگدلى و تهى مغزى و تمايلشان به خونريزى و عدم پرهيز از كشتن هر انسانى مرد يا زن، پير يا خردسال آگاه بودند. اين امر موجب شد كه امّت نه تنها آنان را نپذيرند بلكه در برابرشان بايستند.
[6] حياة الامام الحسين بن على عليه السلام، ج 3، ص 342، به نقل از مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان، ص 98.
[7] ر. ك. كتاب «زينب الكبرى»، ص 142.
[8] الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 178.
[9] ثورة الحسين عليه السلام، ظروفها الاجتماعيه و آثارها الانسانيه، ص 264.
[10] الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 235.
[11] برخى مى پندارند كه اين گفتار ما تحميل چيزى بر روايات است كه در آن ها نيست، در پاسخ بايد گفت: عزا و زيارت- بجز پاداش اخروى- در زندگى فردى يا در زندگى اجتماعى تأثيرهاى ديگرى نيز دارد كه از آن ها ناشى مى گردند و از نوع اثر طبيعى فعل محسوب مى شوند. اين چيزى است كه با عقل انسان هاى عادى هم قابل درك و ترديدناپذير است، تا چه رسد به امام معصوم عليه السلام!
بنابر اين مفهوم سخن گفتن امامان تنها از پاداش هاى اخروى مترتب بر عزا، زيارت و ديگر شعاير حسينى بدون ذكر ديگر تأثيرها، اين است كه آن بزرگواران به سبب وجود شرايط خفقان آور آن روز از ذكر آن چشم پوشيده اند.
[12] امالى طوسى، ص 328- 329، مجلس دوازدهم، حديث شماره 656/ 103.
[13] همان.
[14] همان، ص 321، مجلس يازدهم، حديث شماره 650/ 97.
[15] مقاتل الطالبيين، ص 395- 396.
[16] ر. ك. شهداء الفضيله، ص 288، 303 و 306.
[17] همان.
[18] همان.
[19] امالى طوسى، ص 499- 500، مجلس دوازدهم، حديث شماره 1095/ 2.
[20] كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 317، باب 30، حديث شماره 3.
[21] معانى الاخبار، ص 346، حديث شماره 1.
[22] امالى صدوق، ص 142، مجلس 31، حديث شماره 5.
[23] دلائل الامامه، ص 451- 452، حديث شماره 427/ 31.
[24] به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است. چرا كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند والبته خدا بر پيروزى آن ها سخت تواناست [حج (22)، آيه 39].
[25] تفسير قمى، ج 2، ص 84- 85.
[26] كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 653- 654، باب 57، حديث شماره 19.
[27] امالى صدوق، ص 112، مجلس 27، حديث شماره 5
[28] فاطر (35)، آيه 18.
[29] علل الشرايع، ص 229، باب 164، حديث شماره 1.