عدهای ماجرایی را بدین صورت نقل میکنند: در جنگ احد سعد بن ابی وقاص در برابر پیامبر با کمانش تیر میانداخت. و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز به او تیر میداد. او آنقدر تیر پرتاب کرد تا کمانش شکست. در این هنگام پیامبر صلیاللهعلیهوآله به او فرمود:« پدر و مادرم به فدایت. تیراندازی کن.»[1]
و علی علیهالسلام نیز درباره آن میفرماید:« رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هیچ کس دیگری را همانند سعد بن ابی وقاص خطاب نکرد.»[2]
اما ما میگوییم:
بیشک چنین ماجرایی کذب محض است. چراکه:
1.چرا مشرکین در تمام این مدت صبر کردند و اجازه دادند تا سعد به روی آنها آنقدر تیر بیندازد تا کمانش شکسته شود؟ چرا برای جلوگیری از تیراندازیش با او مقابله نکردند؟
آیا تیرهای سعد به سمتشان نمیرسید؟
آیا تیرهای سعد به آنها برخورد نمیکرد؟
یا آنها از تیر رس سعد دور بودند و تیراندازی او تأثیر چندانی بر آنان نداشت.
اگر این چنین بود پس چرا تیر اندازیاش را ادامه داد و در این کار زیاده روی کرد؟
پس تیراندازان مشرکین که تعدادشان خیلی بیشتر از تیراندازان مسلمین بود، کجا بودند تا با او مقابله به مثل کنند؟
آیا مشرکین تیر و کمانشان تمام شده بود که سعد را رها کرده بودند؟
چرا حتی نام یک نفر از کسانی که تیر سعد به آنها اصابت کرده، در تاریخ ثبت نشده است؟
- روایت امیرالمؤمنین، بیانگر آن است که این فضیلت مختص سعد میباشد. یعنی تنها او بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بدو گفته بود «پدر و مادرم به فدایت.» ولی از طرف دیگر نیز بیان حضرت برای اثبات مدلولشان کافی نیست. چراکه نشنیدن ربطی به عدم صدور ندارد. پس علی علیهالسلام باید از اصحاب دیگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سؤال میکرد:« آیا پیامبر صلیاللهعلیهوآله این جمله را به شخص دیگری خطاب کرده است؟» بالأخره ممکن است دیگران از پیامبر صلیاللهعلیهوآله چنین جملهای شنیده باشند. به خصوص که خود آنان نقل کردهاند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در روز فتح قلعههای بنی قریظه خطاب به زبیر فرمودهاند:« ای زبیر پدر و مادرم به فدایت![3]»[4]
شاید شما بگویید که ماجرای سعد پیش از ماجرای زبیر رخ داده است. بنابرین به قول علی علیهالسلام، خللی وارد نمیشود. چون ما میگوییم: پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا آن روز این جمله را به کسی خطاب نکرده بود.
اما ما میگوییم:« درست است که ماجرای سعد پیش از ماجرای زبیر رخ داده است اما علی علیهالسلام این جمله را بعد از سالیانی هنگام مرور واقعه احد ذکر میکنند. بنابرین فرمایش ایشان هم بر قبل و هم بر بعد احد دلالت میکند.»
- بیشک سعد بن ابی وقاص و دیگران شایسته افتخاراتی که آنها برایشان رقم زدهاند، نبودند. چراکه او از دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. تا آنجا که امیرالمؤمنین علیهالسلام به والی مدینه نوشت:« سعد، چیزی از غنائم جنگی را به من نداده است.»[5]
ونیز هنگامی که علی علیهالسلام خواست سهم خود را از غنائم جنگی بستاند، سعد بعد نطق طولانیش، علی علیهالسلام را رد کرد و چیزی را به ایشان نداد.[6]
هنگامی هم که عمار سعد را به بیعت با علی علیهالسلام فرا خواند، واکنش بدی از خود نشان داد و حرف زشتی را به او زد زد. [7] عمار نیز که مقام والا و جلالت کبیری داشت، در ماجرای بیعت سعد با امیرالمؤمنین او را مورد عتاب خود قرار داد. چراکه او از بیعت خودداری کرد و گفت:« اگر امیرالمؤمنین به او شمشیر دو لبی عطا کند که در هنگام منازعه حق و باطل به سخن آید، با ایشان بیعت خواهد کرد.» [8]
همو بود که در زمان خلافت عمر از بیت المال، مالی را برداشت که آن را باز نگرداند. همین کارش باعث شد که خلیفه او را از عراق عزل کرده و مالش را نیز تقسیم کند.[9]
او جزو کسانی بود که از علی علیهالسلام کناره گرفت و با او بیعت نکرد. علی علیهالسلام نیز در حالی که از کنارش عبور کرد، فرمود:« و لَو عَلمَ اللّه فِیهم خیراً لأسمَعهُم و لَو أسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُعرِضُون »[10] (اگر خداوند در آنان [نسبت به پذیرش هدایت، شایستگی و] خیری را میدید، یقیناً آنان را شنوای [حقایق و معارف] میکرد. و اگر آنان را [با همین حال عنادی که دارند] شنوا کند، باز هم از حق روی میگردانند.)[11]
و نیز سعد جزو شورای شش نفرهای بود که عمر آن را برای تعیین خلیفه پس از خود تشکیل داده بود. سعد در آنجا حق را به پسر عمش یعنی عبدالرحمن بن عوف، واگذار کرد.[12]
اهل کوفه نیز از عمر شکایت کردند که او نماز را درست نمیخواند.[13]
بنابرین شاید انحراف سعد از علی علیهالسلام باعث شد تا دشمنان امیرالمؤمنین چنین مقامی را برای او جعل کرده و اینگونه برایش کراماتی را وضع کنند.
[1]. المغازي للواقدي ج1 ص241 ؛ السيرة الحلبية ج2 ص229 / (ط دار المعرفة) ج2 ص506 ؛ تفسير البغوي ج1 ص357 ؛ تفسير الآلوسي ج4 ص72 ؛ إمتاع الأسماع ج5 ص71 ؛ سبل الهدى والرشاد ج4 ص200 ؛ تاريخ الخميس ج1 ص433 ؛ مجمع البيان ج2 ص405 ؛ تفسير الثعلبي ج3 ص175 ؛ المجموع للنووي ج19 ص288 ؛ السيرة النبوية لابن إسحاق ج3 ص307 ؛ السيرة النبوية لابن هشام ج3 ص600 ؛ المستدرك للحاكم ج3 ص26 / ج2 ص96 ؛ مكارم الأخـلاق لابن أبي الدنيـا ص63 ؛ مجمع الزوائد ج6 ص113 ؛ تفسير البغوي ج1 ص357 ؛ تفسير القرآن العظيم ج1 ص424 ؛ الدر المنثور ج3 ص193 ؛ عيون الأثر ج1 ص419 ؛ عمدة القاري ج17 ص148 و 149 / ج22 ص204 / ج14 ص185 ؛ مسند أبي يعلى ج2 ص139 و 96 و 145 / ج1 ص334 ؛ المعجم الأوسط للطبراني ج4 ص235 ؛ المعجم الكبير للطبراني ج1 ص143 ؛ كنز العمال ج13 ص415 / ج10 ص440 / ج11 ص689 و 690 / ج13 ص212 و 213 ؛ تاريخ مدينة دمشق ج20 ص308 و 309 و 313 ؛ تهذيب الكمال ج15 ص207 ؛ سير أعلام النبلاء ج1 ص99 ؛ تاريخ الأمم والملوك ج2 ص198 ؛ الكامل في التاريخ ج2 ص155 ؛ البداية والنهاية ج4 ص30.
[2]. السيرة الحلبية ج2 ص229 / (ط دار المعرفة) ج2 ص507 عن المشكاة، ؛ سبل الهدى والرشاد ج4 ص201 و 245 ؛ صحيح البخاري (ط دار الفكر) ج5 ص33 / ج7 ص116 ؛ السنن الكبرى للبيهقي ج9 ص162 ؛ صحيح مسلم (ط دار الفكر) ج7 ص125 ؛ عمدة القاري ج17 ص149 ؛ المعجم الأوسط للطبراني ج5 ص382 ؛ سنن ابن ماجة ج1 ص47 ؛ سنن الترمذي ج4 ص211 / ج5 ص314 ؛ فضائل الصحابة للنسائي ص34 ؛ فتح الباري ج7 ص66 / ج10 ص469 ؛ مسند أبي داود ص17 ؛ المصنف لابن أبي شيبة ج7 ص507 / ج8 ص485 ؛ الأدب المفرد للبخاري ص173 ؛ كتاب السنة لابن أبي عاصم ص600 ؛ السنن الكبرى للنسائي ج6 ص56 ؛ صحيح ابن حبان ج15 ص447 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ج3 ص141 ؛ الكامل لابن عدي ج1 ص249 ؛ كنز العمال ج13 ص213 و 416 ؛ تهذيب الكمال ج10 ص310 ؛ السيرة النبوية لابن كثير ج3 ص52 ؛ علل الدارقطني ج3 ص217 و 218 ؛ التعديل والتجريح للباجي ج3 ص1243 ؛ تاريخ مدينة دمشق ج20 ص312 و 317 .
[3]. هرچند صدور این جمله برای زبیر نیز محل اشکال است. چراکه زبیر در روز فتح قلعه بنی قریظه، تنها پیامبر صلیاللهعلیهوآله را از احوال آنان با خبر کرد. خوب چنین کاری مستلزم آن نیست که پیامبر خطاب به او بگوید:« پدر و مادرم به فدایت!»…
[4]. فضائل الصحابة للنسائي ص33 ؛ سبل الهدى والرشاد ج11 ص313 ؛ السيرة الحلبية (ط دار المعرفة) ج2 ص508 ؛ تحفة الأحوذي ج8 ص96 ؛ المصنف لابن أبي شيبة ج7 ص510 / ج8 ص503 و ص501 ؛ كتاب السنة لابن أبي عاصم ص596 ؛ السنن الكبرى للنسائي ج5 ص61 / ج6 ص58 ؛ الإستيعاب لابن عبد البر ج2 ص513 ؛ شرح العقيدة الطحاوية ص550 ؛ تاريخ ابن معين ج2 ص56 ؛ عمدة القاري ج16 ص225 / ج22 ص204 / ج14 ص142 ؛ كنز العمال ج13 ص210 و 211 و ص206 و 208 و 474.
در بعضی از روایات نیز آمده است که پیامبر این جمله را در جنگ احزاب به زبیر فرموده اند: تاريخ الإسلام للذهبي ج3 ص502 ؛ صحيح مسلم (ط دار الفكر) ج7 ص128 ؛ الأنساب للسمعاني ج1 ص139 ؛ الإصابة ج2 ص459 ؛ فتح الباري ج10 ص469 ؛ مسند أبي يعلى ج2 ص35 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ج3 ص106 ؛ سير أعلام النبلاء ج1 ص50 ؛ تاريخ مدينة دمشق ج18 ص380 ؛ تهذيب الكمال ج28 ص506 ؛ المعجم الأوسط للطبراني ج3 ص288.
[5]. إختيار معرفة الرجال ص39 / (ط مؤسسة آل البيت) ج1 ص197 ؛ قاموس الرجال ج4 ص412 و 413 ؛ مستدرك الوسائل ج16 ص79 ؛ جامع أحاديث الشيعة ج19 ص524 ؛ مستدرك سفينة البحار ج1 ص136 ؛ رجال ابن داود (ط المكتبة الحيدرية) ص47 ؛ التحرير الطاووسي ص74 ؛ نقد الرجال للتفرشي ج2 ص304 ؛ جامع الرواة للأردبيلي ج1 ص353 ؛ الدرجات الرفيعة ص445 ؛ طرائف المقال ج2 ص137 ؛ الكنى والألقاب ج1 ص307.
[6]. صفين ص551 و 552 ؛ قاموس الرجال ج4 ص313 عنه ؛ أعيان الشيعة ج1 ص517.
[7]. الإمامة والسياسة (تحقيق الزيني) ج1 ص52 / (تحقيق الشيري) ج1 ص73.
[8]. عيون الأخبار لابن قتيبة ج3 ص111 ؛ قاموس الرجال ج4 ص313 و 314 ؛ الفتوح لابن أعثم ج2 ص442.
[9]. قـامـوس الرجـال ج4 ص414 عن الأغـاني، وعن أنساب السمعاني ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ج3 ص149 و ص307 ؛ كنز العمال (ط مؤسسة الرسالة) ج4 ص477.
[10]. سوره مبارکه انفال، آیه23
[11]. قاموس الرجال ج4 ص315 و 316 ؛ شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج4 ص9 ؛ أعيان الشيعة ج1 ص444.
[12]. شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج1 ص188 ؛ كتاب الأربعين للشيرازي ص169 و569 ؛ بحار الأنوار ج31 ص399 ؛ الإمام علي بن أبي طالب للهمداني ص715 ؛ أعيان الشيعة ج1 ص437 ؛ مستدركات علم رجال الحديث ج4 ص24 ؛ البداية والنهاية ج7 ص164.
[13]. تاريخ اليعقوبي ج2 ص155 ؛ البداية والنهاية (ط دار إحياء التراث العربي) ج7 ص120 / ج8 ص82 ؛ تاريخ الأمم والملوك ج3 ص202 ؛ الأوائل ج1 ص310 / (ط مؤسسة الرسالة) ص53 ؛ الكامل في التاريخ ج2 ص569 ؛ فتح الباري ج11 ص248 ؛ المصنف للصنعاني ج2 ص360 وفي هامشه عن البخاري عن أبي عوانة، ؛ العقد الفريد ج6 ص249 ؛ الثقات لابن حبان ج2 ص220 ؛ المعجم الأوسط للطبراني ج6 ص208 ؛ تاريخ بغداد ج1 ص155 , تاريخ الإسلام للذهبي ج10 ص184 ؛ مسند أبي يعلى ج2 ص89 ؛ صحيح البخاري (ط دار الفكر) ج1 ص183 / ج4 ص212 ؛ مسند أحمد ج1 ص179 و 180 ؛ الأذكار النووية ص279 .