ثقلین
TasvirShakhesshahid324

ظرف بنزین

شهید ناصر قاسمی

تلفن زدیم. گفتیم: «حال همسرت خوب نیست. باید ببریمش بیمارستان.»گفت: شما برین منم میام.آمد. یک ساعتی ماند، بعد رفت بسیج.گفت: «شاید بچّه به این زودی‌ها ...

TasvirShakhesshahid679

در عین ناباوری

شهید ناصر قاسمی

هر وقت از او می‌پرسیدند در سپاه چه کاره‌ای، می‌گفت: «من در سپاه جارو می‌کشم.» واقعاً باور کرده بودم که او در سپاه، مستخدم است. ...

TasvirShakhesakhlagh28

کهنه‌ی پتو

شهید ناصر قاسمی

هر چی پتوی نرم و قفنگ بود، مال بچّه‌ها بود.دست آخر «ناصر» وقتی مطمئن می‌شد که همه پتو دارند، با کهنه پتویی هر جا که ...