در محل غیبت نمیماند
شهید حسین روح الامیناگر غیبتی میشنید یا حرفهایی که به کنایه موجب تضعیف انقلاب میشد، چهرهاش برافروخته میشد. دو دستش را به هم میمالید و بعضاً در آن ...
اگر غیبتی میشنید یا حرفهایی که به کنایه موجب تضعیف انقلاب میشد، چهرهاش برافروخته میشد. دو دستش را به هم میمالید و بعضاً در آن ...
همیشه به نیروها طوری تذکّر میداد که کسی ناراحت نشود. سعی میکرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.یک بار، تدارکات لشکر مقدار ...
داخل سنگر فرماندهی نشسته بودم که ناگهان یکی از برادران در سنگر را باز کرد، داخل شد و بدون مقدمه شروع کرد سر حاج همّت ...
در ستاد لشکر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچّههای زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت میکرد. نمیدانستم حرفهایشان دربارهی چیست.آن ...
از توصیههای اوست:«اگر کسی برخوردی ناپسند با ما داشت و بعد طلب بخشش کرد، چه راست بگوید چه دروغ، باید او را عفو کنیم. اگر ...
به شدت از غیبت بدش میآمد. هر وقت اسم یکی از بچّهها را میآوردیم، مثلاً میگفتیم: «حسین.» میگفت: «حسین اینجا هست یا نه؟»نمیگذاشت کوچکترین حرفی ...
شب قبل از تشکیل سپاه همراه علی به باشگاه افسران رفته بودیم و گشت میدادیم. اسلحه دست علی بود. گفتم: «اسلحه را به من بده!» ...
جلال، ارتباط تنگاتنگی با حزب جمهوری داشت و در فعالیّتهای حزب بصورت گسترده شرکت میکرد. امّا پس از صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) از ...
حسن و بچّههای اطلاعات مأموریت داشتند ماشینهای مشکوک را تفتیش کنند، آنها یک منافق را دستگیر کرده بودند و او به ماشینهایی که میشناخت اشاره ...
آن وقتها بنا به مسؤولیتی که به من محوّل شده بود، مقرر گردید ماشینی هم تحویلم دهند. آقا ولی وقتی رانندگی مرا دید، خیلی خوشش ...
حسن عماد الاسلامی – برادر خانم محمود – از نیروهای اطلاعات – عملیّات و از بچّههای زبدهی گشتی – شناسایی بود که همیشه و همه ...
آن روزها در سقز، میگساری و قماربازی، تفریح رایج خیلیها شده بود، خصوصاً در مجالس جشن و عروسی. محمود، خطر فساد و تباهی را بیشتر ...
کمکم بچّهها پی بردند که من برادر خانم کاوه هستم. از آن روز به بعد، ابراز مهربانیشان نسبت به من بیشتر شد. آنها چون کاوه ...
خبر رسید که کاوه گردانی را آماده کرده تا به قلب دشمن بزند؛ گرچه موفّقیتشان میتوانست وضعیّت عملیّات را تغییر دهد. امّا کار بیسار خطرناکی ...