ما تو را دوست داریم
صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم هادیپائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا ...
پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا ...
ابراهیم به اطعام دادن نیز خیلی اهمیت میداد. همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد.در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود ...
روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر میخواست بگوید که کاری را نکن، سعی میکرد غیر ...
شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه میزد. اما بعد در تاریکی مجلس، او را دیدم که ...
میدانستم هر وقت کاری بوی غیر خدا دهد، یا باعث مطرح شدنش شود ترک میکند. در مداحی عادت جالبی داشت. به بلندگو، اکو و… مقید ...
ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش، هیئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. او منشاء خیر، برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش ...
ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم. چرا که آینده مملکت به کسانی ...
ابراهیم در یکی از مغازههای بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی ...
توی زمین چمن بودم. مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده. سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب، ...
در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.تا وارد شد بیمقدمه گفت: ابرام ...
همراه ابراهیم راه میرفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچهها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پسر بچهای محکم توپ را ...
مسابقات قهرمانی باشگاهها بود. سال پنجاه و پنج. مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی میگرفت هم به انتخابی کشور میرفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود ...
صبح زود بود. ابراهیم با وسائل کشتی از خانه بیرون رفت. من و برادرم هم راه افتادیم. هر جائی میرفت دنبالش بودیم. تا اینکه داخل ...
ابراهیم در زمان طاغوت، هر هفته صبح های جمعه، با بچه های زورخونه می رفتند تجریش و بعد از خواندن نماز صبح در امزاده صالح، ...