با دست خودت، کمپوتها را به بچّهها میدهی!
شهید غلامحسین افشردیمسؤول تدارکات از جا بلند شد. رنگ از صورتش پریده بود. علی به دستهای لرزان او نگاه کرد:- برادر باقری به خدا من تقصیری ندارم.حسن ...
مسؤول تدارکات از جا بلند شد. رنگ از صورتش پریده بود. علی به دستهای لرزان او نگاه کرد:- برادر باقری به خدا من تقصیری ندارم.حسن ...